پژوهش های کارشناسی ارشد درباره : مبانی تدوین الگوی اسلامی ایرانیِ سیاست جنایی- فایل ۱۵ |
![]() |
فقه سیاسی، مواجههای دوسویه با زندگی سیاسی و نیز وحی اسلامی از طریق زبان دارد؛ و بر خصلت زبانی فهم وحی، و تاریخ سیاسی اسلام توجه دارد[۵۴۱]. فقه سیاسی فقط در ارائه استدلال به منظور استنباط احکام ناظر به اعمال سیاسی مکلفان است و لذا نمیتوان در طراحی ضلع اسلامیِ الگوی سیاست جنایی اسلامی-ایرانی به فقه سیاسی اکتفا کرد. فقه ماهیتی کشفی دارد، نه تأسیسی. موضوع فقه، عمل مکلفان است. برای تصحیح جایگاه فقه و دیگر علوم اسلامی در ساختار و کارکرد الگوی اسلامی-ایرانیِ سیاست جنایی، نیازمند «فعل» به معنای سیاستگذاری و برنامه ریزی در مقیاسی بسیار وسیعتر از دایره صدور فتوا و کشف حکم مسأله به طور موردی و به روش قیاسی (فتوایی) هستیم. اساساً تحول پذیری اجتهاد بیش از هر چیز بیانگر تأثیرپذیری اجتهاد از عنصر زمان و مکان است. مقاصد الشریعه نیز بر لزوم تفسیر نصوص اسلامی با توجه به همان اوضاع و احوال جانبی زمانی و مکانی و غیره دلالت دارد.
با بررسی آموزههای تأمینکننده مبانی لازم برای اثبات حقانیت فعالیت فقیهانه در حوزه سیاست و زندگی سیاسی، و با تحقیق در آموزههایی که منابع معرفت بخشی لازم برای تولید گزارهها و استنباط احکام شرعی در حوزه سیاست را در اختیار فقها قرار می دهند، بهاین نتیجه میرسیم که ساختار فقه ازاین جهت که جنبه کشفی و وصف قیاسی دارد و ویژگی ذاتی تأسیسی و گفتمانی ندارد به تنهایی نمیتواند بخش اسلامیِ الگوی اسلامی-ایرانیِ سیاست جنایی را مدعی و متکفل شود. برای جبران ضعف گفتمان رایج سیاست جنایی شرعی، باید ابتدااین حقیقت را یادآوری نمود که اگرچه یک بُعد از هویت معرفتی فقه جزایی – و به طور کلی، فقه – قلمرو گزارههای ثابت است و برساختهی گزارههای ثابت نصوص دینی تلقی می شود، اما آن روی سکهی فقه و بُعد دیگر آن، انعطافپذیری میباشد و در سیر تکامل تاریخی توانسته است نوعی انعطاف را در تدارک نظریه های فقه جزایی به همراه آورد.
با وجوداین و بهرغم در نظر داشتنِ تمام ظرفیت بالفعل و بالقوه فقه و جایگاه بینظیرش در میان علوم اسلامی،این حقیقت را هم نمی توان انکار یا کمرنگ کرد که ملاحظه در تاریخ فقه نشان میدهد نظریهپردازی در فقه اگر نه ممتنع، حداقل بسیار دشوار مینماید؛ زیرا آنچه مهمترین فعالیتاین دانش را شکل داده، کشف احکام شرعی و تنظیم آن در قالب ابواب فقهی متعدد است؛ ازاین رو، از گفتمان سنتی به فقه گذشته نمی توان انتظار محیرالعقولی برای نظریهپردازی در تولید علم دینی و طبعاً نظریهپردازی متحولانه در حوزه سیاست جنایی اسلامی داشت. چراییاین ادعا را ادامه، به تفصیل توضیح میدهیم.
از سوی دیگر، میدانیم قدرت سیاسی، ماهیت «ربطی» دارد واین ویژگی، قدرت سیاسی را از دیگر انواع قدرت اجتماعی متمایز می کند. قدرت سیاسی، برخلاف سلطه مالکانه بر اشیاء مادی، در نتیجه تصرف مالکانه شکل نمیگیرد، بلکه از درون رابطه مردم و حاکمان، از رهگذر نمایندگی و در چارچوبهای نهادی تولید می شود[۵۴۲]. قدرت سیاسی، در معنای صحیح، در هیچ جای مشخصی قرار نگرفته است؛ نه در رئیس حکومت، نه در مردم و نه در نهادی چون پارلمان یا هیئت دولت. به تعبیر دیگر، حاکمیت، به منزله تجلی قدرت عمومی در ساختار نهادی دولت مستقر است. بااین حال، از آنجا که قدرت عمومی، خود تجلی رابطهای سیاسی است نباید پنداشت که حاکمیت در جای خاصی قرار دارد. حاکمیت، همان شکلی را به خود میگیرد که رابطه سیاسیِ ملت و حکومت به آن شکل است. پس، قدرت سیاسی در نتیجه نتیجه رابطه ویژه و متطور میان حاکم و اتباع، حکومت و شهروندان، تولید می شود[۵۴۳]. دراین تصویر کلی است که مفاهیم حاکم، حکومت، حاکمیت، دولت، ملت، شهروندان، حق، قدرت، اقتدار و مانند آنها به روشنی و دقت تعریف می شود. قدرت سیاسی هنگامی به قدرت عمومی تبدیل می شود که شکل «نهادی» به خود بگیرد. قدرت عمومی، خود با مهار قدرت سیاسی از طریق نهادینه کردن اقتدار شکل میگیرد. بهاین ترتیب، قدرت عمومی محصول شکلی از مشارکت است. به عبارت دیگر، مفهوم دولت، به مثابه نهادی که میان حکومتشوندگان و حاکمان قرار میگیرد از درون تلاش های فکری برای ارائه مجموعه ای از ترتیبات و مناسبات (نظام) اداریِ مشخص برای حکمرانی، سربرمیآورد. در سطح تحلیلیتر و فلسفیتری، سیاست ریشه در تعارضاتی انسانی دارد که از نزاع بر سر عملی ساختن نظریه های گوناگون در باب «زندگی خوب» و ارتباط آن با «حکمرانی خوب» سرچشمه میگیرد.
برخلاف نظر اغلب مفسران، آزادی و اقتدار را نباید کاملاً متعارض پنداشت. به تعبیر بِندتو کروچه «آزادی علیه اقتدار مبارزه می کند، ولی طالب آن نیز هست و اقتدار آزادی را تنظیم می کند ولی در عین حال، آن را زنده یا بیدار نگه میدارد؛ زیرا هیچ یک بدون دیگری وجود نخواهند داشت»[۵۴۴]. کروچه براین بُعد ربطیِ حاکمیت تأکید می کند. از نظر وی، «در رابطه میان حاکم و حکومتشونده، حاکمیت به هیچ یک از دو طرف قابل انتساب نیست بلکه تنها به خود رابطه منتسب می شود»[۵۴۵]. با قبولاین که قدرت سیاسی یک مفهوم ربطی است، محدودیتهایی برای حفظ آن ضرورت مییابد. قدرت اگر نابخردانه إعمال شود، در نهایت به انهدام خود منجر می شود. در به کارگیری قدرت باید از برخی قواعد و معیارهای هدفمند پیروی کرد تا باقی بماند و رشد کند. وفاداری به قانون، نه تنها قیدی بر عمل دولت، بلکه شرط کارآمدی آن نیز هست. درست به همین خاطر است که مفاهیمی چون حق، تکلیف و امتیاز را باید مفاهیم ربطی انگاشت که در ساختار نهادیِ اقتدار حاکم معنا و اثر دارند. کوئنتین اسکینر در خصوص جدال یا تعامل آزادی و اقتدار، دیدگاه جالبِ ماکیاول را – که کروچه و اغلب اندیشمندان حقوق عمومی در سراسر جهان نیز با آن موافقاند – نقل می کند: «تنظیم قوانین حاکم بر نظام حکومتی باید طبق الگویی صورت گیرد که بتواند توازنی ظریف میان نیروهای اجتماعی مخالفایجاد کند؛ نظامی متوازن که همه دیدگاه ها در امر حکومت و سیاستگذاریهای اجتماعی [که سیاستگذاری جنایی را هم ازاین جمله است] مشارکت کنند و هر یک “مراقب دیگری” باشد تا هم مانع “نخوت اغنیا” شوند و هم از “آزادی بیحسابِ عوام” جلوگیری کنند»[۵۴۶]. دیدگاه ماکیاول دقیقاً بهاین دلیل مهم است که تعاملِ واگرایانه و همگرایانه میان اقتدار و آزادی – میان اراده به کارگیری قدرت و میل به آزادی – و نقش متفوّقانهی مطلوبِ ملت بر حکومت دراین خصوص را آشکار می کند.
خطا در مورد امر سیاسی (نظام سیاست جنایی اسلامی و سیاست جناییِایرانِ پس از انقلاب اسلامی)این است که فرضِ حاکم بر گفتمان غالباین است که قدرت سیاسی واقعیتی در بیرون است، نه پدیداری «ربطی». ناتوانی اثباتگرایان و همچنین اقتدارگرایان در قبول مفهوم «قدرت مؤسِّس» (مردم یا ملت) به عنوان منبع حاکمیت در حکومتهایی که قانون اساسی را بر میگزینند و به نهادهای معین حکومتی اقتدار قانونی اعطا می کنند، ریشه در عدم اهتمام آنان به درکاین نکته دارد که قدرت سیاسی محصول رابطه حاکمان و حکومتشوندگان است.این در حالی است که فعل سیاسی در اندیشه اسلامی واجد خصلت جمعی است. دراین خصوص، قرآن مجید میفرماید: «و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلو اللتی تبغی حتی تفیء الی امر الله فان فادت فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان الله یحب المقسطین»[۵۴۷] و نیز «إنما المومنون اخوه فاصلحوا بین اخویکم و اتقوا الله لعلکم ترحمون»[۵۴۸]. مطابقایه فوق، جمعی بودن، رقابت آمیز بودن و ظهور اختلاف سلیقه و حتی مناقشه و منازعه، از ویژگیهای عمومی زندگی سیاسی است. قرآن کریم توصیه میکند اصلاح در امر سیاست نیز وجهی جمعی دارد و در عین حال که ملاک اصلاح را شریعت خداوند معرفی می کند، راهکارهای تضمین اصلاح را به عرف عقلای مومنان در هر زمان واگذاشته است.
شیعه، همین که عقل عملی را خطاپذیر دانسته و در عین حال در مقدمات احکام سیاست شرعی قرار میدهد، لاجرم به خطاپذیری ذاتی تصمیمات سیاسی توسط حاکمان غیرمعصوم و البته هرچند مجتهد نیز حکم می کند. فقه سیاسی شیعه، بر خلاف اهل سنت، هرگز به تصویب و اطاعت مطلق از حاکم مشروع توصیه نمیکند، بلکه با تکیه بر حسن و قبح عقلی افعال سیاسی که مصلحت و مفسده نوعی آنها با ملاک مطابقت با آراء عقلای جامعه شناخته میشود،[۵۴۹] به تصحیح آراء اجتهادی رهبران پرداخته و آنان را به تبعیت از رأی عقلای جامعه ملزم میکند. اساساً مذهب شیعه که عقلگرایی را بنیاد روش شناختی احکام خود میداند، نه تنها مشکلی اصولی و مبنایی دراین باره ندارد، بلکه از استعداد فراوانی در تأسیس احزاب فقاهتی- اجتهادی نیز برخوردار است.
هرچند در تاریخ اندیشه های سیاسی، نظریه ها و نظامهای مختلف مشروعیت تولید و تجربه شده اند، اما اندیشه در اعمال و نصوص به جای مانده از امام علی(ع)، اهمیت بسیاری برای فرهنگ و عمل سیاسی ما، به ویژه، در شرایط کنونی دارد؛ چه، دست کم ده روایتِ بیایراد و قابل اخذ از امیر المؤمنین(ع) نقل شده که همگی بر ابتناء مشروعیت حکومت اسلامی بر پایه قرارداد اجتماعی دلالت دارد[۵۵۰].
شکل نظام سیاسی، در سایه ناشی ازاین زاویه دید، اهمیت ثانوی داشت. بنابراین، نظریه های غایتگرا نوعاً تمایلات اقتدارگرایانه دارند یا حداقل نسبت به اقتدارگرایی «بلاشرط» هستند. نظریه های یونانی، به ویژه فلسفه سیاسی افلاطون، نخستین و عالیترین نمونه از نظریه های مشروعیت غایتنگر هستند. افلاطون، مصلحت عمومی را غایت نظام سیاسی میداند[۵۵۱].این اندیشه طبعاً به شکل نظام و سازمان آن و راهبرد و رهیافتهای آن از حیث ساختاری و اسلوب مدیریت اجتماعی اصلاً توجهی نداشت. در اندیشه ارسطو نیز دولتهای پادشاهی (مونارشی)، اریستوکراسی (نجیبسالاری) و جمهوری، قطعنظر از شکل دولت، و صرفاً بهاین لحاظ که ملتزم به خیر عموم هستند، همگی دولت مطلوب و مشروع تلقی میشوند[۵۵۲]. نظریه های مسیحیِ مشروعیت نیز عموماً چهره و ماهیت غایتگرایانه دارد. اگوستین قدیس با تدوین نخستین «شریعتنامه»ی بزرگ مسیحی با عنوان «شهر خدا» در ابتدای قرن پنجم میلادی، مشروعیت نظامهای سیاسی دنیوی را تنها به اعتبار غایت امنیتبخشی آنها تحلیل می کند[۵۵۳]. به همین شکل، اندیشه دوره میانه اسلامی نیز به طور کلی پذیرفته بود که حفظ و اجرای «عین نصوص شریعت» تنها منبع مشروعیت دولت و سلطنت است و توجهی به لزوم «نظریهپردازی و نظامسازیِ تحولیابندهی سیاسی- اداری- اجتماعی با تفسیر روزآمد از کل دین و نه فقط شریعت» نداشت[۵۵۴]. نتیجهاین امر، آسان شدن شرایط شخص حاکم برای حکومت بر جامعه مسلمانان بوده؛ چرا که صرف اجرای مرّ نصوص شریعت کافی بوده است تا حاکم و حکومتش مشروع جلوه کند، و لازم نبوده – و گویا همچنان هم نیست – از «نص»، «تئوری» ساخته شود و نظریهپردازی و اسلوبسازی برای مدیریت اجتماعی (که قلمروهای آن، مدیریت حقوقی، اقتصادی، فرهنگی و… است) صورت گیرد. نتیجهاین امر، سیر تصاعدی زورمداری و تغلّب و حضور قهرآمیز صاحبان شوکت و غلبه در زندگی سیاسی مسلمانان بوده است[۵۵۵]. برعکس، در نظریه های معاصر و تحسینبرانگیزِ حاکمیت سیاسی در اندیشه اسلامی و فقه اسلامی – نظیر فقه مقاصدی اخوان المسلمین-، نظریه های «مشروعیت فاعلی» بیشتر از نظریه های کلاسیک «مشروعیت غایی» اهمیت یافته و یعنی شکل و صورت نظام سیاسی، توان نظام سیاسی در «نظریهپردازی، نظامسازی و اتخاذ راهبرد پویا “بر اساس شریعت” و نه لزوماً به طور سادهانگارانهای “عین نصوص شریعت"» بسیار مهم شده است.
در ارتباط با مصائب حاکمیت تحکماتایدئولوژیک بر گفتمانهای آزاداندیشانه، سالم و عقلانی پیرامون مباحث نظریه های حاکمیت سیاسی در تاریخ اسلام، توجه به چند نکته ضروری است. اولاین که، اندیشه شیعه، به خصوص در دوره اخیر، عموماً بین دو الگوی نصب و انتخاب در تردید است. ثانیاً، التزام به هر یک از دو الگوی مشروعیت موجبِ به حاشیه راندن ادله و نصوص نظریه رقیب می شود؛ و ثالثاً، از آن حیث که ادله و نصوص هر دو نظریه فی حد ذاته تا حدودی تکافو دارند، ملاک ترجیح ادله و نصوص یک نظریه نه در ذات نص، بلکه با تکیه بر قرائن بروننصّی از جمله اعتبارات نظری- کلامی صورت میگیرد. بدین سان تحکّماتایدئولوژیک جایگزین ملاکات علمی در تحلیل مسأله مشروعیت می شود[۵۵۶].این در حالی است که نظریه مشروعیت فاعلی بر رضایت عمومی و قرارداد اجتماعی استوار است و تحلیل اندیشه و کردار امام علی(ع) چنین فرضیهای را تقویت می کند.
بهاین پرسش توجه کنیم که واقعاً چرا تصویر رایجی که از دین همواره ارائه می شود،اینقدرایدئولوژیک است و زنگار بر آن گرفته است؟ مشکل عمدهاین است که اغلب مسلمانان دین را از پنجره سنت وایدئولوژی، و مدرنیته را در زمینه غرب و لیبرالیسمِ سکولار دیدهاند و میبینند. دراین جوامع، لاجرم، دین با سنت یکی شده و نواندیشی و نوگرایی، با غرب همسان پنداشته شده است واین امر تعارضات تعیینکنندهای را پدید آورده است[۵۵۷]. چنین تصوراتی از یک سو بهاینهمانیِ دین و چنان سنت تاریخیای باور دارند که ذاتاً اقتدارگرا و تکثرگریز است، و از سوی دیگر نیاز به تقویت مردمسالاریِ عقلانیتمحور را به عنوان یکی از مبانی نظم اجتماعی و حقوقی مطلوب احساس می کنند.
از نظر تاریخی، بخشهای بزرگی از جهان اسلام، چهار دوره از تحولات در رابطه با دولت مدرن را تجربه کرده اند: ۱) الگوی دولتهای قریب به مشروطه (صفوی و قاجاری)، ۲) الگوی دولتهای مشروطه؛ ۲) دولتهای مطلقه وابسته؛ ۳) دولتهای مطلقه رهاییبخش و ضداستعماری. میتوان تصور نمود که جوامع اسلامی اکنون در آستانه یا حتی در بحبوحه موج چهارم از جنبشهای تاریخ جدید خود قرار گرفتهاند که بر محور دموکراسیخواهی و گریز از اقتدار استوار است[۵۵۸]. بیداری اسلامی در جهان اسلام و اصلاً بیداری انسانی در پهنه کره زمین، نمودِ بارزاین جریان است. در مقابل، سه ویژگی غالب فقه و تمام اندیشه سیاسی سنتی – که مغایر جریان دموکراسی خواهی است – عبارتند از: ۱) توسعه در فضای غیردموکراتیک؛ ۲) ذهنیت غیردموکراتیک دانشمندان و حاملان دانشهای سنتی؛ ۳) عدم توسعه مفاهیم و نهادهای دموکراسی در درون دانشهای سنتی[۵۵۹]. به عنوان مثال، نصوص دینی آکنده از مفاهیم سیاسی است که بالقوه توان توسعه در دو سوی اقتدارگرایی و مردمسالاری دینی را دارند، اما همهاین مفاهیم به اقتضای دانشهای سنتی یا به حوزه غیر سیاسی رانده شده اند و یا تفسیرها و جامه اقتدارگرایانه پوشیده اند و وجوه مردمسالارانه آنها کلاً به حاشیه رفته است. از جملهاین مفاهیم میتوان به حقها، آزادیها، وکالت، شورا، نظارت و غیره اشاره کرد. همواره، تصوراین بوده که میل به اصلاحات دموکراتیک تهدیدی بر امنیت شده و لاجرم بین اقتدارگرایی دولتها و استقلالاین جوامع نوعی ملازمه دیده شده است. فقدان سه عنصر مقوّم دموکراسی؛ یعنی فقدان اندیشه، حاملان و نهادهای دموکراسی در جهان اسلام، وضعیتی را در صد سال اخیر به وجود آورده است که نتیجه آن، پدیدهای را به ظهور رسانده است که میتوان آن را «چرخه انقلاب و اقتدار» در کشورهای مذکور نامید. ملتها همواره باید «ضرورتهای امنیتیِ» حکومتها را «درک» میکرده اند و در غیراین صورت، حتی گاهی ستون پنجم دشمن خوانده میشده اند. در چنین فضای اجتماعی، دو پدیده و روند همزمان رخ میداده است؛ جدایی ملت از دولت و نیز افزایش شیب اقتدار و خشونت دولت. طرفداران نظریه انتقادی با طرح ضرورت مباحث موسوم به «کلام جدید» راه به روشهای تفسیری و هرمنوتیک جدید یافتند و از آن زاویه، نتایج سیاسی مبتنی بر کلام سنتی شیعی را به چالش فراخواندند[۵۶۰]. اما متأسفانهاین اندیشگران نیز به گونهای دچار دوگانگی و در بسیاری موارد در چنبر محافظه کاریِ تئوریک و طبعاً عملی گرفتار میشوند و در عمل هنوز نتوانستهاند قرائتی منسجم از تعامل دین و حکومت ارائه دهند و به ورطه سکولاریسم درافتادهاند.
تکثرگرایی اجتماعی- سیاسی همواره بر بنیاد تکثرگرایی فرهنگی- که دین جزء اساسی آن است –، استوار است. واقعاً چرا برخی نظریههای رابطه دین و سیاست، سیاست را امری شرعی و برخی دیگر آن را امری عرفی میدانند؟ نسبت تکثرگرایی با مبانی فقهی و کلامی متعدد چه تأثیری بر روند متنوع شدن قرائتها و تفسیرها از ماهیت دولت در اندیشه سیاسی اسلام دارد؟ بی تردید، اگرچه جمیع مذاهب و فرق اسلامی یا قریب به اتفاق آنها، بر وجوب رهبری و نظام سیاسی تأکید دارند، امااین اتفاق نظر، هرگز به معنای اجماع بر نظریهای واحد در سیاست و دولت اسلامی نیست. بااین وجود، مایه امید است که توجه کنیم وجه اقتداری نظریه های گذشته، نسبت به دیدگاههای جدید غلیظتر بوده و اندیشه های جدید عمدتاً گرایش کم و بیش تکثرگرایانهای نشان میدهند. برعکسِ نظریه مدخلیتِ حداقلی و همچنین برعکسِ نظریه مدخلیت حداکثریِ فقه سنتی در طراحی و کارکرد نظام سیاسی اسلام، اندیشه سوم بر آن است که با فرض قبول اصول موضوعه یک دین و مذهب، تکثرگرایی در مبانی فقهی و آراء و ظهورات عملی منبعث از آن، امری پذیرفته شده است؛ «فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه»[۵۶۱] با تکیه بر پذیرش تکثر در مبانی فقهی- اجتهادی در درون یک مذهب و دیانت، رهیافت سوم همانا نتایج مترتب بر تکثرگرایی اعتقادی را میپذیرد. وجود چنین ساختار مردمگرایانه و مردممدارانه در جامعه تکثرگرا، دو کارویژه انجام میدهد: نخست گسترش آگاهیها و نهادهای سیاسی- مردمی و دوم، تقریب مصالح نظام سیاسی با مصلحت عامه به جای درگیریها و برتریجوییهای جناحی که هم نقضایه شریفه «فلا تزکوا انفسکم هم اعلم بمن اتقی»[۵۶۲] است و هم همیشه آثار مخربی بر حسن سیاستگذاری عمومی و انجام دقیق تکالیف نظام حاکمیت دارد[۵۶۳]. با چنین فرضی که اساس تکثرگرایی سیاسی، مخالف با مبانی شرعی اسلام نیست، و از طرفی هم نسبت به الگوهای رقیب مدیریت سیاسی رجحان دارد، عوارض و ابعاد منفی آن نیز قابل معالجه است[۵۶۴]. بدیهی است که چنین تلاشی در استنباط احکام شرعی، به لحاظ تفاوت در استعدادها، فهمها و نیز وضعیت ویژهای که ادله و منابع شرعی دارند، باعث ظهور فتاوی و طبعاً حرکتهای سیاسی متفاوت خواهد شد[۵۶۵]. در چنین شرایطی، دو راه بیشتر در مقابل جامعه اسلامی نخواهد بود: قبول تساهل در آراء و حرکتهای سیاسی مبتنی بر آراء اجتهادی، و یا غلق و انسداد باب اجتهاد و توقف و تأخیر دانش فقه از واقعیت جامعه و زمان که در عمل به معنای حاشیهگزینی فقه از تحولات زندگی اجتماعی مسلمانان است.
تجربه تاریخی جهان اسلام نشان میدهد که «شریعت اسلام» نسبت لاینفک با حوزه عمومی دارد؛ احکام قضایی، حجاب، جهاد، نماز جمعه، امر به معروف و نهی از منکر و… که قابل توقف در حوزه خصوصی نیستند. قوانین اساسی دولتها در جوامع اسلامی نیز کم و بیش نسبتی بین شریعت و وجوهی از دموکراسی/ نهادهای دموکراتیک دارند. معمای اصلی جهان اسلام،ایجاد نوعی توازن بین شریعت و دموکراسی در دولتهای مدرن/ شبه مدرنِ مبتنی بر قانون اساسی است. دراین خصوص میدانیم دانش فقه در جهان اسلام، به مثابه رابط وحی و زندگی، نسبت شریعت و دموکراسی را در ذیل دو مفهوم «حق» و «حکم» توضیح داده است. فقه اسلامی، هم برای حکم و هم برای حق منشأ الهی/ قدسی قائل است؛ حکم و حق از جانب خداوند است. امااین دو، ماهیت متفوت دارند و بسط هر دو به نهادهای متمایز و در عین حال مرتبط با هم در حوزه عمومی و دولت می انجامد. بدین سال تعاملاین دو مفهوم در حوزه عمومی و خصوصی است که ماهیت زندگی سیاسی و ماهیت قوانین اساسی در جهان اسلام را شکل داده و میدهد[۵۶۶].
منابع فقه اسلام و به ویژه در مذهب شیعه نشان میدهد که در ارزیابی نسبت حق و حکم، غالباً به اباحه و حق اصالت و اولویت داده شده است. بدین سان در فقه اسلامی، اصل اولی «آزادی» و «حقوق» افراد است، مگر آن که «حکمی شرعی» به دلایل قطعی اثبات شود. برخی فقیهان اولویت آزادی و حق را به فلسفه دین در باب مصلحت «ترخیص و تسهیل» ارجاع دادهاند. بدین سان، امر سیاسی در دولت جدید در جهان اسلام، برخلاف دولتهای سنتی اسلامی، ماهیتی دو وجهی پیدا کرده است؛ ترکیبی از «حکم شرعی» و «حقوق عمومی»؛ تلفیقی از حکم و حق. اگر به گسترده شدن وظایف دولت مدرن نسبت به حکومتهای سنتی بنگریم درمییابیم کارکردهای نوین دولت در عصر کنونی، بیش از آن که در حوزه احکام شرعی باشد در قلمرو حقوق شهروندی است و، لاجرم، نیازمند مکانیسمهای نظارتی مؤثر شهروندان است[۵۶۷]. همین امر موجب خروج دولت از بساطتِ گذشته شده و ساختار عمومی دولتهای مدرن در جهان اسلام – به ویژه دنیای شیعه – را با دوگانگی تعیین کننده حکم و حق مواجه نموده است.
در هر نظام سیاسی و یا حتی در دورههایی از عمر یک نظام سیاسی در اسلام معاصر شاهد غلبه یکی از دو نهاد شریعت و دموکراسی و بالعکس هستیم. به تعبیر یکی از محققان، سیاست «برجستهسازی و حاشیهرانی» مداوم شریعت و دموکراسی مشکلی را در جهان اسلام حل نمیکند. بلکه چه بسا بهترین راه به تعبیر توفیق محمد الشاوی، گسترش تلاش برای ترقیق ابهام پیرامون حدود نهادهای دینی و نهادهای دموکراتیک و تلاش مضاعف برای طراحی الگوی مطلوبی از تعاملِاین دو منظومه معرفتی در هر دو نظام فقه سیاسی شیعه و سنّی است[۵۶۸]. به نظر میرسد یکی از مهمترین راههای ایجاد توازن و تحمل دوجانبه در جهان اسلام، شفافسازی حدود امر شرعی و امر عرفی با تکیه بر تمیز روشن بین تمایزات ولایت و وکالت است. به نظر میرسد جوامع اسلامی بیشتر به بازخوانی مفاهیم فقهی خود نیاز دارد تا بازگشت احیاگرانه به تجربه تاریخی دوره میانه که از بنیاد، ضددموکراتیک و در شرایط کنونی نامتناسب است.
با توجه به فروکش کردن ذخیره تفسیرهای سنتی، جهان اسلام نیازمند گفتمان دینی- تمدنی اقناع کننده است؛ گفتمان اسلامی عقلانیتر و در عین حال «بدیل بخشهای نامناسبِ سنت»، که دو طرف طناب، وفای به میراث دینی و هم نشینی با کوکب نواندیشی، را تعادل بخشد. گفتمان نواندیشیِ اسلامی در حال رشد و بالندگی است و به تبع آن، رابطه جدیدی بین اصلاحطلبی دینی و حقوق بشر در حال ظهور است. دراین میدان، چنین مینماید که قرآن، به رغم خطاب عام و فراگیرش، با مردمان هر زمانه و تاریخی، به گونه ای خاص سخن میگوید؛ زیرا جریان نص در تاریخ، همواره به وساطت تفسیر یا تفسیرهایی صورت میگیرد که برخاسته از عقلانیت حاکم بر هر دوران است. ازاین رو باید با قطع ملازمه و نفیاینهمانیِ کامل بین نصوص دینی و دانشهای اسلامی، ساخت معناییاین دو را مستقل از یکدیگر ببینیم. ما اکنون با پدیدهای خاص مواجه هستیم و آن بحران نشانهشناختی در نظام سنت، در عین استمرار و فعالیت نظام معنایی قرآن با آن دو مخزن تفسیر شیعی (اخبار) و سنّی (عمل صحابه) است که هنوز نشکستهاند. ازاین جهت است که مفاهیمی وارداتی چون حقوق بشر هم تحت فشار مغناطیس معنایی قرآن، دچار دگرگونی مفهومی شده، بومی میشوند.
اقتدارگرایی سیاسی فقه شیعه در عصر مشروطه چه وضعیتی دارد؟
فقه سیاسی شیعه که ذیل فقه عمومی قابل بررسی است در طول تاریخ با فراز و نشیبهای بسیار روبهرو بوده است. در عصر صفوی، فقه سیاسی شیعه، رویکردی نوین به خود گرفته، به تنومندی فقه عمومی شیعه منجر می شود؛ زیرا بسیاری از مسائل مربوط به حقوق عمومی در فقه شیعه به دلیل نبود شرایط لازم سیاسی- اجتماعی، مجالی برای مطرح شدن پیدا نکرده بود و بسیاری از مسائلِ مطرح شده با توجه به وضعیت موجود ارائه شده بود و لذا با فراهم شدن زمینه تحقق احکام فقهی بایستی مورد تجدید نظر قرار میگرفت. تطور فقه سیاسی شیعه پس از عصر غیبت به دلایل مختلف چون احتمال کوتاه بودن مدت غیبت امام زمان (عج) و وجود شرط عصمت برای حاکم شدن بر اجتماع با کندی توأم بود ولی در عین حال مشکلات نظری و عملیای که برای پیروان ائمه پیش آمد، آنان را به طراحی نظریه های سیاسی ویژه در قالب فقه سیاسی شیعه وادار کرد. اندیشه نیابت و ولایت فقیه (در معنای عام خود و نه به شکل نظریه ولایت فقیه به شکل معاصر) از مهمترین و محوریترین مباحث سیاسی عصر صفوی است. در حکومت صفویان، محقق کرکی، نخستین فقیهی بود کهاین اندیشه را طرح کرد و به تبلیغ و دفاع از آن پرداخت و پس از وی، به عنوان اندیشهای پذیرفته شده در کتابهای فقهی بازگو شد[۵۶۹].
تا پیش از صفویان، تشیع درایران به استثنای مقاطع محدودی، در اساس، مذهبی مردمی بود. بهاین معنی کهاین مذهب معرف پایداریایدئولوژیکی یا فکری مردم در برابر تحمیلایدئولوژیکی دستگاه خلافت و دیگر تسخیرگران به شمار میآمد. اما در حکومت صفویان، تشیع به مذهب رسمی یا دولتی و به ابزارایدئولوژیکی سلطه تبدیل شد[۵۷۰]. از مهمترین ویژگیهای عصر صفوی، تلاش برای کسب مشروعیت از سوی سلاطین صفوی از طریق جلب نظر فقها و اعلام نیابت از فقها به عنوان نایبان امام زمان(ع) هستیم[۵۷۱].این قتدار سلاطین صفوی صرفنظر از انگیزه ها و نیات مثبت و منفی که در پشت سر آن قرار داشت، گامی مثبت در جهت حضور فقها و علمای مذهبی در حوزه حکومتی بود. رابطه میان پادشاهان صفوی با علمای جبل عامل و سایر نقاط خارج از قلمرو اصلیایران، بر تأسیس چنین ابزاری مبتنی بود. علاوه براین که فقه سیاسی شیعه درایران تا زمان صفویان چندان رشد نکرده بود، علمای جبل عامل بیگانگانی بودند که میتوانستند خود را برای ساخته و پرداختهکردن ابزارایدئولوژیکی سلطه- بی کم و کاست- در اختیار صفویان بگذارند[۵۷۲]. پذیرفتنی مینماید کهاین روحانیانِ جبلعاملی چونایرانی نبودند، با فرهنگایران و نیز سنت نظریه سیاسی درایران آشنایی چندان عمیق و گستردهای نداشته باشند تا با مفردات سنتهای نظریه سیاسی موجود درایران به تبیین و توجیهایدئولوژیکی حکومت صفویان بپردازند. ازاین رو عمدتاً از سویاین دسته روحانیان بود که توجه به نظریه سلطنت بر محور شاه و تطبیق آن با فقه سیاسی شیعه اهمیت یافت. همچنان که هم از سویاینان بود که فقه سیاسی شیعه نیز از نظریه سلطنت تأثیر پذیرفت.
دراین دوره، «سیاستنامهنویس» به توجیه و تبیین حکومت مطلقهی استبدادی بر محور شاه مستقیماً برگزیده از سوی خداوند می پردازد و «شریعتنامهنویس» اصلاً در پی تبیین حکومت دینی بر محور خلیفه، امام و نایب امام است. براین نیز تأکید میکنیم که درایران و با توجه به واقعیت موجود حکومت استبدادی که هزاران سال تداوم یافت نه سیاستنامهنویس میتوانست به مبانی شریعت بیاعتنا باشد و نه برای شریعتنامهنویس امکان داشت که از وامگیریاش از نظریه سلطنت موجود چشم بپوشد. اما موضوعاین است که دو جریان «سیاستنامهنویسی» و «شریعتنامهنویسی» کیفیتاً از هم متمایزند. بااین حال، همچنان که خواجه نظامالملک به عنوان دیوانسالار شافعی مذهب، «سیاستنامه» نوشت، یعنی سنت اندیشهیایرانشهری را بر بستر دین اسلام بازتولید کرد؛ محقق سبزواری به عنوان متشرع، «سیاستنامه» نوشت، یعنی سنت سیاستنامهنویسی دوران اسلامی را بر بستر مذهب تشیع بازسازی کرد[۵۷۳]. ازاین رو، اگر فقه سیاسی شیعه بر محور «امامت» و «نیابت امام» در عصر غیبت شکل میگیرد، وی که بر بستر تشیع سیاستنامه مینویسد، ناگزیر است که به نحوی منصب نیابت امام را برای پادشاه قائل شود. جالب است بدانیم در سدههای متأخر اسلامی، خلطی میان سیاستنامهنویسی و شریعتنامهنویسیایجاد و سیاستنامهنویسی در شریعتنامهنویسی حل شد.[۵۷۴]
هر چند فقه سیاسی شیعه تا پیش از به قدرت رسیدن صفویان به نظریه منسجمی در موضوع حاکمیت دست نیافته بود اما مباحث سیاسی در فقه شیعه به ویژه در موضوع «امامت» و مناسبت آن با حکومت مطرح بود. با به قدرت رسیدن صفویان و در واکنش بهاین که برخی از فقها و اندیشمندان شیعه، شاهان صفوی را نایب امام میخواندند، گرایش به نایب امام دانستنِ فقها و مجتهدان از سوی برخی دیگر از فقها و اندیشمندان تقویت شد. در زمان صفویان برخی از شاهان صفوی نیز راغب بودند که امور شریعت را به یک مجتهد بسپارند. البته آنان واگذاری امور شریعت را در چارچوب ساختار دیوانسالارانهی روحانیت دنبال میکردند؛ امری که به پادشاهان کمک میکرد تا از طریق مناصبی چون «صدر» بر روحانیت نظارت داشته باشند[۵۷۵]. روحانیت نیز به سبب چنین امتیازی که میگرفت حکومت صفویان را از لحاظایدئولوژیکی توجیه میکرد.
با به قدرت رسیدن قاجاریان، آن هم تحت فرمانروایی خودکامانه و مقتدرانهی آقا محمدخان که سخت پایبند تشیع بود، روحانیت از حکومت قاجاریه استقبال کرد. لذا وحدت میان دو دستگاه سلطنت و روحانیت تقویت شد. اما در دهه ی آغازین حکومت قاجاریان شرایط متفاوتی استقرار یافت. دراین شرایط، روحانیت با تبدیل شدن به سازمان نیرومندی که در تبیینایدئولوژیکی فعالیت سیاسی خود تا حد زیادی پیش آمده بود، آشکارا خواهان تقسیم قدرت سیاسی- اجتماعی میان خود و دستگاه سلطنت شد[۵۷۶]. جریان اندیشهی سیاسی در میان اهل شریعت، برای تبدیل شدن به نظام منسجم سیاسی به زمان نیاز داشت. زمانی به درازای دو سده تااین فعالیت فکری سرانجام در نظریه ولایت فقیه، همچون تبدیل نظریه سلطنت، تبیین شود (ص ۸۵). در دوره ملااحمد نراقی، در پایان دوره گذار و پس از آن، از منظر تاریخ اندیشهی سیاسی، جریان معتقد به حکومت فقهی- شرعی بر محور فقیه جامع الشرایط، دیگر به جریان قابل توجهی در روحانیت بدل شده بود. دراین دوره بود که روحانیت هر چه بیشتر به تبیین ضرورت عقلی حکومت فقیهان روی آورد و ملااحمد نراقی بود که نظریه ی «ولایت فقیه» را ارائه داد.
برگردیم به دوران صفویه و نظام سیاستگذاری فقهی- حقوقی در آن عصر. حقوق قضایی از مهمترین موضوعات قابل توجه در حوزه حقوق عمومی در عصر صفوی است. از جمله تحولات اساسی که در نظام قضایی عصر صفوی قابل مشهده است، پایهگذاری احکام ماهوی و صوری بر محور فقه امامیه است. از میان دولتهای مختلف در طول تاریخ پس از اسلام، دولت صفوی، بیشترین توفیق را در متمرکز کردن نظام قضایی در دست دولت داشت. صفویان تفکیکی را که میان شرع و عرف از عصر عباسیان آغاز شده بود تأیید کردند و به آن نظمی تازه بخشیدند. ازاین رو، ما دراین عصر شاهد نظام قضایی دوگانهای درایران هستیم کهاین تفکیک با فراز و نشیبهایی تا قبل از تجدید تشکیلات عدلیه در عصر رضاشاه پهلوی کمابیش دوام کرد[۵۷۷]. یکی از عمدهترین مباحثی که ما در فقه سیاسی شیعه دراین عصر میبینیم مسأله وضعیت شیعیان در عصر غیبت در رفع اختلافات است. بنابر ویژگیهایی که فقها برای حاکم و قاضی برشمردهاند و اختصاصاین مقام به فقیه، سلاطین صفوی چارهای جز گماشتن شخصیتهای روحانی و مذهبی بر رأس امورات قضایی نداشتند. ازاین رو، مقام «صدر» در راستای تحققاین هدف قرار گرفت.
اما آنچه در تفکیک محاکم شرع و عرف در عصر صفوی برجستگی پیدا می کند آن است که هرچه در عصر صفوی به پیش میرویم شاهد تلاش سلاطین و حکام جهت کاستن حوزه اختیار محاکم شرع و مقامات شرع و افزایش حوزه صلاحیت و اقتدار عرف و مقامات حاکم در حوزه نظام قضایی عرفی هستیم. همچنین در بحث نهاد حسبه ما شاهد هیچگونه ابراز نظری در باب حسبه به عنوان یک تشکیلات حکومتی نیستیم[۵۷۸]. نهاد حسبه و مقام محتسب در حقوق اداری- قضایی عصر صفوی برگرفته از حقوق اداری و قضاییِ پیش از صفوی است و همان کارکردها را دارد. لذا هرچه به اواخر سلسله صفوی نزدیک میشویماین مقام کارکرد خود را از دست میدهد و کمکم از نظام حقوق اداریایران حذف می شود. شاید بتوان دلیلاین امر را دراین دانست که بسیاری از وظایف محتسب، در فقه شیعه در صلاحیت فقیه قرار دارد و در آثار فقهآیاین عصر ما شاهد تغییر دیدگاهی دربارهاین وظایف نیستیم و همچناناین وظایف را در حیطه صلاحیت فقیه میدانند.
اقتدارگرایی سیاسی فقه شیعه در عصر مشروطه چه وضعیتی دارد؟
در خصوص تحلیل تاریخی اقتدارگرایی در فقه سیاسی شیعه باید توجه داشت در مجلس شورای ملی در دوره مشروطه، دستگاه اجتهاد هیچ پاسخی برآیاین مسئله که درباره ضرورتها و مصالح عمومی چه کسی و بر چه اساسی باید تصمیم بگیرد نداشت. نمایندگان ملت یا هیئت پنج نفره نظّار؟ در نتیجه، یکی از دو پیامد زیر مسلّم بود: یا باید جامعه در بند احکام اولیه شرعی مانده و مصالح نوپیدای جامعه شیعه را نادیده میگرفت؛ و یا برعکس، قوه قانونگزاری، بی توجه به هشدارهای مجتهدانِ نظّار، مسیر تشخیص خود را طی میکرد و لاجرم از مشروعیت آن کاسته میشد و به بحران مشروعیت میرسید. نظام مشروطه در عمل چنین مسیری را طی کرد. به نظر شیخ انصاری «هرگز نباید تصور شود که وجوب اطاعت از امام(ع) مختص به اوامر شرعیه است و دلیلی بر وجوب اطاعت امام در اوامر عرفی و سلطنت او بر اموال و انفس نیست»[۵۷۹]. نظریه های مابعد مشروطهی شیعی همچنان بر مکتب شیخ انصاری استوارند. از شاخصتریناین نظریه ها، تئوری شیخ محمدحسین شمسالدین – فقیه فقید لبنانی – است. به طور کلی، تحقیقات معاصر، عموماً بر ابتنای رهیافت فقهی- سیاسی شیخ شمس الدین، بر مبانی شیخ انصاری و به ویژه آراء محقق نائینی تأکید دارند.[۵۸۰]. گفته شده است که تنها تفاوت عمده شمس الدین با نائینی دراین است که محقق نائینی اساس نظام مشروطه و دموکراسی برآمده از آن را «جوری» میدانست و وی تنها از باب وجوب مقدمهی واجب، یعنی تلقی مشروطه به مثابه نظامی سیاسی که درآمدی بر کاهش ظلم در عصر غیبت است، به دولت مشروطه میاندیشید[۵۸۱]، اما به نظر میرسد شیخ شمس الدین به گونه دیگری میاندیشید. از دید او، وجود دولت و نظام سیاسی، ضروریِ جامعه انسانی است و وجود و عدم آن ارتباط تکوینی با وجود و غیبت امام معصوم(ع) ندارد. بنابراین، چیزی که برای باد ضروری است نمیتواند محکوم به جور ذاتی و تحریم دائمی باشد، بلکه باید وجهی از مشروعیت داشته باشد. شمس الدین، در راستای استدلال خود توضیح میدهد که «اصل اولی»، عدم مشروعیت سلطه احدی بر دیگری است. و اگر هم سلطهای باشد، سلطه متقابل مومنان بر یکدیگر است که سلطه متساوی الاطراف است. زیرا به تعبیر قرآن «انما المومنون بعضهم اولیاء بعض» هستند. شیخ شمس الدین اضافه می کند که نصوص قرآنی همچنین بر اولویت ولایت پیامبر (ص) تصریح دارد که «النبیّ اولی بالمومنین من انفسهم». اندیشه شیعه ائمه معصوم(ع) را از حیث اولویت بر مومنان، همانند پیامبر اسلام (ص) میداند و بدین سان، در حالت حضور پیامبر یا ائمه معصوم، البته مسئولیت ولایت را بر عهده دارند. اما در صورت عدم حضور ائمه و نیز فقدان دلیل استوار بر انتقال ولایت معصوم(ع) بر فقیهان یا کسان دیگر، البتهآیات قرآنی مسئولیت ولایت را بر خود امت حمل میکنند.
اشارات فوق نشان میدهد که شمس الدین توسعه مهمی در مکتب شیخ انصاریایجاد کرده است و آن، همانا تحول از مشروطه نائینی به عنوان نظامی با شرّ کمتر، به نوعی دموکراسی مشروع شیعی است. «واین نزدیکترین چیز به مقتضای اصل اولی عدم سلطه در باب قدرت سیاسی و نیز، نزدیکتر به دلیل تقیید و تقیّد بر خروج از اصل به میزان و مقتضای نیاز و حاجت است.»[۵۸۲]
در مقابل دیدگاه های نائینی و شمس الدین واین جبهه از تئوریسینهای نواندیشی، باید به جریان فکری دیگری اشاره کرد که قرائتش از فقه سیاسی از نوع نائینی و بر مبنای اندیشه شیخ انصاری نضج نیافته بود.این الگو که به عنوان الگوی بدیل و توسط امام خمینی (ره) بسط مییافت، عبور از الگوی فقاهتی- سیاسی شیخ انصاری و بازگشت و بسط مبانی مشرب فکری شیخ جعفر کاشف الغطاء، محقق نراقی و خصوصاً مکتب صاحب جواهر بود. تأسیس جمهوری اسلامیایران و کم و بیش تحولات سی و اندی سال کنونی کشور، عرصه آزمون تاریخیاین اندیشه فقاهتی- سیاسی است. گفتمان امام خمینی (ره) آشکارا اسلامِ شیعه را با مفاهیم اساسی دموکراسی مدرن همنشین کرده است. قانون اساسی جمهوری اسلامیایران نیز در ذیل اصل ۱۷۷ قانون اساسی، ابتناء بر قواعد و موازین اسلامی را همپای اتکا به رأی مردم در زمره اصول تغییرناپذیراین نوع از حکومت اسلامی آورده است.
نهادهایی که در ساختار حاکمیتی جمهوری اسلامیایران، کارکرد تضمین دموکراتیک بودن و اسلامی بودن را بر عهده دارند – الف) مجلس شورای اسلامی، شورای نگهبان؛ ب) شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام؛ ج) نهاد رهبری، مجلس خبرگان رهبری – همواره به گونهای نبوده اند که ملاحظات شرعی را با ضرورتها و مصالح روزآمد زندگی سیاسی معاصر پیوند زنند و ملحوظ نمایند. درست به همین دلیل است که ممکن است اصرار به اجرای شریعت، آنگاه که در تعارض با مصالح جامعه قرار گیرد، چه بسا زمینه لازم را برای کمرنگ شدنِ توجیه ناپذیرِ مصالح ملت تدارک نماید[۵۸۳]. آنچه دراین کشاکش، دغدغه و هدف به شمار میاید، یکی، تلاش انتقادی برای بدکارکردهای محتمل و ترمیم مداوم گفتمان رایج در فقه سیاسی کشور است، و دیگری، کنترلِ تا حد امکانِ پیامدهای عملی و تواناییهای ذاتیاین اندیشه در رقابت با مجموعه گفتمانهای متعارض و مدعی هویت در جهان اسلام و جهانِ جهانیشده امروز است.
به نظر میرسد نوعی گره تئوریک بین سه مقوله شریعت، قانون اساسی و رقابتهای سیاسی کنونی در نظام جمهوری اسلامیایران ملاحظه می شود. «نظریه سلطه و دولت مقتدر»، «نظریه جامعه مدنی»، «نظریه مردمسالاری دینی»، «نظریه حکومت اسلامی»، «نظریه عدالت اجتماعی اسلامی» و نظریه های متعددِ دیگر هر کدام بر فضای ذهنی تعدادی از فعالان درگیر در رقابتهای سیاسی – که طبعاً طراحان و مجریان سیاست جنایی در کشور نیز هستند – سیطره پیدا کرده و بدین سان، فضای عمومی رقابتهای سیاسی را به آماجی از بیقاعدگی، کژتابی و تعارض بدل می کنند. در واقع، بسیاری ازاین معضلات، ناشی از درهمریختگیِ زبانشناختی- تئوریک هم در حوزه مفاهیم و هم در عرصه مفهومسازیهاست. برای حلِ تا حدّ امکانِاین تذبذبات، بهتر است به صدصا سال قبل از فقه سیاسی صفوی و مشروطه و جمهوری اسلامی برگردیم، تا بتوانیم نضج و تکوین و چیرگیِ جریان اقتدارگرایی سیاسی سنتی و همچنین عوامل ناشکوفاییِ جریان رقیب را بازخوانی کنیم. سپس به تحلیل فقه سیاسی صفویه، قاجاریه، و جمهوری اسلامی به طور اجمالی و در حد لازم برای تحلیل سیر تکوین و تطور تاریخی فقه سیاسی شیعه خواهیم پرداخت. غرض اصلی، ریشهشناسی سیاسی اقتدارگرایی در رویکرد سنتی به گفتمان سیاست جنایی اسلامی است.
روشن است که فقه شیعه، از دیدگاه تاریخ تحول دانایی در جهان اسلام، در مسیری متفاوت از فقه سنّتی توسعه یافته است. بنابراین، بخش فردی آن به مراتب بیش از بخش سیاسی، و به اصطلاح قدما، احکام سلطانیاش توسعه یافته و فربه شده است. لازم به یادآوری مجدّد است که به اقتفای ماهیت عمومی دانش فقه،این دانش بر مبانی و مفروضات مهمی استوار است که شرایط معرفتی، ساختار و هندسهی عمومی آن را تعیّن بخشیده است[۵۸۴]. مهمتریناین مبانی درک رایجی است که در جهان اسلام از سه مفهوم «انسان»، «وحی» و «اجتهاد» وجود دارد. روششناسی اندیشهی سیاسی در جهان اسلام نیز به طور کاملاً معنیداری، تابعی از روششناسی عمومی فهم و تفسیر نص در دوره میانه است[۵۸۵]، نه تابعی از عین نص وحی. زیرا قرآن بیشتر شامل اعتقادات و نصایح و قصص پندآموز است. گفته می شود کهآیات الاحکام آن از شمار پانصدایه فراتر نمیرود واین شمار ازآیات نیز، صراحت ندارد و بین آنهاآیات عام و خاص، مطلق و مقید، ناسخ و منسوخ و مجمل و مبیّن فراوانی خصوصاً در امور جزائی وجود دارد[۵۸۶]. دشواری از آن روست که جامعه اسلامی ناچار است دو امر ناهمجنس را که قطبهای مغناطیس آن، به ظاهر، در جهت هم نیستند، در پیوند با هم قرار دهد و در امتداد هم نشاند. یعنی رابطه نص و تاریخ. ادبیات فقه معاصر، از یک سو در مواجهه با واقعیات، لوازم والزامات زندگی سیاسی امروز و از سوی دیگر، در مناظره و گفتوگو با مخالفین و موافقین خود به ویژه درشرایط تحدی دموکراسیهای غربی، از فقدان یک اسلوب سیاسی اسلامی روشن و نظام سیاسی نسبتاً مورد اجماع همگانی رنج میبرد.
بحث در روششناسی فقه سیاسی برای تمهید مقدماتی، به قصد خروج ازاین بحران معرفتی، و به تبع اجرایی، ضروری مینماید. مطالعات روششناختی خصلتی ویژه دارند: تلاش می کنند برای تدقیق بیشتر در مبانی متدولوژیک یک منظومه معرفتی یا علمی [نظیر منظومه معرفتیِ نفقه سیاسی]، تاریخ پیدایی و تکامل آن دانش را از دیدگاهی معرفتی بررسند و آنگاه تاریخیت احکام آن دانش را به تاریخ آن علم برنمایند. روششناسان ازاین طریق درصددند تا عیاری پیدا کنند که منطق دانش را از گزارههای شبه منطقی تفکیک کنند تا بدین وسیله راهی برای نقد، تصفیه و تکامل نسبتاً مطمئنتر آن دانش، تدارک ببیند[۵۸۷].
فقه سیاسی، به طورکلی، تابعی از کارکرد عمومی دستگاه فقه، است. چنانکه گذشت، فقه دستگاه ویژهای از دانایی است که کار اصلی آن برقراری «نوعی نسبت بین نص و تاریخ» به منظور «تولید احکام الزامآور برای تنظیم قواعد مشروع زندگی در زمان و مکان» است. فقه، همان فهم انسان مسلمان از نص و تاریخ است. عمل و تصرف انسان مسلمان در نسبت با همان نص است. تاریخ، رابطه عمومی نص با زندگی سیاسی در جهان اسلام را قابل ترسیم و تحلیل می کند؛ زیرا بین نص و تاریخ، عملیات تأثیر و تأثر متقابل مشاهده میشود.این تعامل براین فرض مبتنی است که دستگاه فقه سیاسی، کم و بیش جدا از عمل فقیهان است.این تفکیک از آن روی حائز اهمیت است که ماهیت و تاریخ فقه را به مثابه دستگاه ویژهای از دانایی نص محور از تاریخ اعمال و فتاوای سیاسی فقیهان جدا می کند و آنگاه، با توجه به استقلال و الزامات منطقیاین دانش، فارغ از هرگونه بهره برداری مثبت و منفی، به آناتومی دستگاه فقه و اجتهاد مینگرد. بدینسان، میتوان گفت که بخش عمدهای از مسائل و موضوعات یک دانش در بیرون آن دانش و در تاریخ زندگی اجتماعی شکل میگیرد و، ازاین رو، میتوان گفت که موقعیت پرسشها به علوم، کم و بیش، موقعیت پسینی است. پرسشی در کش و قوس زندگی شکل میگیرد و آنگاه خود را به علوم عرضه می کند و در طلب پاسخ مینشیند؛ خواهاین پرسشها در درون الگوی رایج (پارادایم) زندگی باشد یا بیرون و در گسست با آن زاده و ظاهر شود. دستگاه فقه جزایی پیشفرضها و قواعد حاکم براین نوع از نظام دانایی تولید میشوند.
میدانیم هر حکمی، از آن روی که یک کنش گفتاری جدی است، ممکن است برای مخاطب عمومی آن (مقلدینش)، آگاهی حقیقی تلقی شود، به نحوی که از مراجعه به فرایندی که آن حکم در درون آن ادا شده است بینیاز باشد، اما برای اهل استنباط،این نوع احکام، حقیقتِ حکم الله نیستند و صرفاً «حجت شرعی» هستند که عمل بر طبق آن، به اصطلاح فقیهان، فقط «مُجزی» و رافع تکلیف است[۵۸۸]. اما چرااین انطباق میان حکم فقهی و حکم الله لزوماً وجود ندارد؟ زیراآیات الاحکام یا مجمل هستند که به دست سنت تفسیر میشوند، یا مطلق هستند که با سنت مقید میشوند یا عام هستند که بدان واسطه تخصیص مییابند، و سرانجام،آیات الاحکام اغلب محتوی کلیاتی هستند که، برای دلالت جزئیتر به منابع دیگر، به ویژه سنت، نیاز دارند. حال جدا از اهمیت دیدگاه شافعی مبنی براین که پژوهش از نص قرآن همانا کشف دلالت زبانیِ آن در قلمرو زبان عربی است و معنای «نص» منحصراً در حوزه ساختارهای نحوی زبان عربی نهفته است[۵۸۹]، بهاین مسأله باید توجه ویژه داشت که گذشتهگراییِ معطوف به شرایط عمل صحابه و رویه جامعه اسلامی در تقلید از دوره تاریخی صحابه در همه دورانهای تاریخی، متأسفانه تا حد بسیار زیادی امکان نوگرایی را از فقه سیاسی و فقه جزایی و دیگر حیطههای فقهی گرفته است.این معضل، که نیروی گریز از عقل گستردهای به فقه سیاسی رایج و سنتی تزریق میکرد، ناگریز، واکنشهایی برانگیخت و برخی نظریه ها و روشهای استنباط بدیل را سبب شد. جریان نواندیشی دینیِ مذکور، اولاً در عینایمان به حکمت شریعت و تضمین مصالح خلق به دست شریعت می کوشد با برقراری پیوند درونی نصوص شریعت و ربط احکام آن با یکدیگر، نظر معتدلی به هر یک از امور دین و دنیا داشته باشد و تلاش می کند نصوص وحیانی و روایی را با واقعیت زندگی و روح عصر پیوند زند و به جهان و گفتوگو و تسامح رو کند؛ البته بدون ذوبشدگی یا انزوا.
با خود مرور میکنیم که فقه، عمل بشر مسلمان در فهم نصوص شرعی است، ازاین رو که بیشتر یا بیشتریناین نصوص نیازمند «فهم»اند و فهمها نیز چنانکه زندگی بشر نشان میدهد «تفاوت» دارند. پس طبیعی است که اندیشهها و مکاتب فقهی نیز همانند دیگر علوم بشری، ناگریز، تفاوت پیدا می کنند. ظاهرگرایان، به تعبیر شیخ یوسف قرضاوی – مفتی اخوان المسلمین و اندیشمند فقه مقاصدی – به فهم حرفی نص اکتفا کرده و از عقل گریزانند[۵۹۰] و متأسفانه در ستیز با هر رویکرد مصلحتگرا و اجتماعمحور به قدری به ورطه انحراف کشیده شده اند که حتی امام خمینی، سردمدار جنبش فقه حکومتی شیعه، را با جسارتِ تمام و بیشرمانه تکفیر کرده اند[۵۹۱]. اما برخلاف خوانش ظاهریّون از فقه، فقه مقاصد، به عقل به مثابه ابزاری قابل اعتنا در فهم مقاصد شریعت اهمیت داده و اعتماد می کند. اما برعکسِ تعطیلگرایان که همواره از موضع اصالت عقل به نص پرداخته و در عمل آن را به حاشیه میرانند، فقه مقاصد نقطهی عزیمت خود را بر نص استوار کرده و از آن آغاز می کند. فقه مقاصد، بدینسان، دو رکن اساسی دارد: نص و سیاست. غایت فقه المقاصدایجاد و استمرار توازن بین نص و زندگی است و درست به همین دلیل است که قرضاوی آن را «مکتب وسطیه»[۵۹۲] که اعتدالگرا و توازنبخش است مینامد. تعادل بین امور ربانی و انسانی، روحی و مادی، اخروی و دنیوی، وحی و عقل، گذشته وآینده، فرد و جامعه، واقعیت وحقیقت و ثبات و تغییر نمونههایی از امور ذووجهین و دوگانهنما در امور جاری زندگی هستند،که فقه مقاصد درصددایجاد توازن بین آنهاست. اموری که اعطای سهم طرفین در آنها واجب است و خروج از قسط، شرعاً، روا نیست.
اندیشه فقه مقاصدی، با تأکید براین که هیچ تناقضی بین مصلحت یقینی و نص قطعی وجود ندارد، مقاصد سیاست را حد واسط بین نصوص دینی و مصالح زندگی میداند که در اصطلاح فقیهان از آن با تعبیر «مصلحت نظام» یاد می شود. هر آنچه شریعت را از حکمت به عبث و پوچی برساند قطعاً از شریعت نیست، هر چند که به ظاهر یا به تأویل، شرعی بنماید. حل اگرچه «نص» اولین منبع فقه است اما ضرورتها موجب جواز اعمال ممنوع میشوند. سیاست شرعی سنجهیاین امور، عامل همسازیاین ناسازهها، تعادل و تراجیح آنها و ابزار و وسیله تحقق مقاصد شریعت است[۵۹۳]. این چکیدهای بود از روششناسی فقه المقاصد و نسبتی که دراین دیدگاه بین نص و مصلحت از یک سوی و موقعیت سیاست به مثابه واسط نص و مصلحت، از سوی دیگر وجود دارد.
در مقابل رویکردهای اعتزالی، نواعتزالی، فقه حکومتی و فقه مقاصدی، بنیادگرایی به اسم دین نیز در جهان اسلام موج میزند. مقالات بسیاری، رادیکالیسم و جهادگرایی را، از ویژگیهای اصلی «سلفیهی جدید» دانسته اند. به نظر سلفیهی جدید، حقیقت یا احکام عملی دین درست را باید از منابع و نصوص اصلی دین متون مقدس جستجو کرد نه از کتابهایی که فقیهان نگاشتهاند.این روششناسی که با توجیه «ضرورت بازگشت بیواسطه به قرآن» شروع و تقویت شده است، در ذات خود مولد «رادیکالیسم اسلامی» در درون و بیرون جهان اسلام بوده و هست؛ نوعی ظاهرگرایی افراطی که میاندیشد هیچ معنا و مصلحت و قصدی، ورای «معنای حرفی» نصوص دینی نیست و در نتیجه، نیازی به همسنجی ادلهی شرعی و اجتهاد در نصوص نیست. روش نوسلفی، اصولاً، حامی تغییر جامعه از راه اصلاح رفتار فردی بوده است و میگوید برای اصلاح جامعه و بازتنظیم آن بر مبنآیایمان درست، افراد بشر باید آگاهانه «متقاعد» به پذیرش یا بازگشت به اسلام باشند. نوسلفیه، چنین تغییری را از طریق «تربیت» و نیز تعلیم نصوص دینی قرآن و حدیث پیگی می کند. نوسلفیه در عین حال که به اطاعت بیسابقه از حکومتهای جهان اسلام حکم کرده و هرگونه انکار آنان را، به عنوان اولیالامر، تحریم می کند، در بسیاری موارد تن به قوانین مدنی ناشی از حکومتاین جوامع نمیدهد. ارتکاب جنآیات تروریستی و کشتار و شکنجه مسلمانان خصوصاً شیعیان و علویان توسط القاعدهی طالبانی، النصره، و دهها جنبش خطرناک و عقلستیز و نصگرای دیگر در خاور میانه، آفریقا، شرق دور و در سراسر مغربزمین، تنها بخشی از قانونشکنیهآیاین بنیادگرایان است[۵۹۴]. بنیادگرایی اما در سطوح بسیار خفیفتر خود را به شکل وضع و الزام به تبعیت از قوانینی می کند که ترجمه فقه جزایی است و کمترین نسبت را با عقلانیت و هنجارهای اجتماعی دارد.
به هر روی، امر سیاسی در دولت جدید در جهان اسلام، برخلاف دولتهای سنتی اسلامی، ماهیتی دووجهی پیدا کرده است؛ ترکیبی از «حکم شرعی» و «حقوق عمومی» یا تلفیقی از حکم و حق. ماهیت دولت جدید در جامعه اسلامی دوگانگی و تمایز در جهان اسلام، بین احکام شرعی و حقوق شهروندان است. ظاهر معماییِ جامعه اسلامیاین است که از یک سو، به اهمیت نهادهای دموکراتیک به تدریج افزوده می شود و از سوی دیگر،این رونق و تأکید هرگز به معنای پذیرش حاشیهگزینی شریعت و تبدیل احکام شرعی به «ظواهر نمایشی و تشریفاتی» در جامعه نیست. زیرا سیاست امری است که در میانهی احکام شرعی و حقوقی مردم قرار دارد. اما توضیح ماهیت و مصادیق حق و حکم و نسبت امر سیاسی با آن هرگز آسان نیست و دشواریهای ویژهی خود را دارد تا آنجا که بسیاری از ورود به آن اجتناب کرده و آنان که خطر کرده اند، هنوز آثارشان مملو از اضطرابات تئوریک است. اما تاکنون معیار روشنی برای تمیز حق و حکم در تحقیقات فقهی تاکنون ارائه نشده است. هر چند که گفته می شود «تمایز ثبوتیاین دو، اجمالاً، واضح است.»[۵۹۵].
به رغم خلأهای مفهومی و ضعف نظریهپردازی پیرامون ماهیت و ساختار و کارکرد و آثار حق و روابط آن با مفاهیم متناظر و متقابل، اما دستکماین را میتوان گفت که حق امری اعتباری است و هنگامی قابل تصور است که اولاً، حوزهای از آزادی و مباحات تصور شود و ثانیاً،این نوع از مباحات/ آزادی از منشأ معینی جعل شده باشد. بدینسان، اگر عقل یکی از منابع جعل حق در فقه اسلامی تلقی شود، لاجرم باید حوزهای به نام حوزه مباحات عقلی، چونان حلقهی واسط عقل و حق تصویر شود. به همین دلیل است که دراینجا از زنجیرهی عقل، اباحه و حق سخن میگوییم. اما محقق نائینی ملازمهی بین حکم واقعی و تکلیف مکلف را قطع می کند و میافزاید: «بیان، مادام که به مکلف نرسیده باشد، محرّکِ او نخواهد بود و وجود بیان واقعی همانند عدم آن، اگر به مکلف ابلاغ نشده باشد، صلاحیت تحریک مکلف را ندارد»[۵۹۶]. عموماتی نظیر امر به سکوت در ما سکت الله و نهی از تکلّف در دلیلتراشی به منظور تولید حکم شرعی و… همین تعاضد عقل/ نقل در خصوص برائت، نه تنها یکی از منابع مهم تولید حق در فقه اسلامی است، بلکه همچنین به معنای تقدم حق بر حکم در اندیشهی دینی است. همچنان که در آثارایتالله العظمی خوئی نیز آمده است، تقدیم حقالناس بر حقالله و حق مالی انسان بر حق الهی روح فقه اسلامی را تشکیل میدهد[۵۹۷]؛ محقق اردبیلی ابطال حقالناس را نامعقول میداند[۵۹۸] و صاحب جواهر ترجیح حق آدمی بر حقالله را مبنای استنباط حکم شرعی قرار داده و بسیاری از دیگر فقیهان شیعه نیز بر تقدم حق انسان بر حقالله تأکید کرده اند.[۵۹۹]
کار ویژه دستگاه فقه در هندسهی دانایی اسلامی تنظیم نسبت به دین و زندگی، عام و خاص و ثابت و متغییر است. اما واقعاً چه چیزی تغییر می کند؟ ملاحظات تاریخی به روشنی از دگرگونیِ گسترده در احکام فقه سیاسی حکایت می کنند بیش از یک قرن است مباحث فقهی ـ سیاسی مبتنی بر نظم سلطانیِ گذشته جای خود را به احکام و مفاهیم جدیدی سپردهاند که خاستگاه مدرن دارند و از عناصرو لوازم قطعیِ دولت جدید محسوب میشوند.این تغییرات گسترده در حالی است که منابع و روششناسی استنباط احکام فقه سیاسی همچنان اعتبار سنتی خود را، کم و بیش، حفظ کرده اند. بدینسان، اگر تغییرات در احکام فقه سیاسی ناشی از تغییر در منابع با شیوه اجتهاد سنتی نیست، پس از کجا ناشی و جاری شده است؟ میدانیم تغییر حکم به اعتبار تغییر موضوع، دگرگونی حکم شرعی به اعتبار زمان و مکان عبور از منطق درونی فقه به روانشناسیِ شخصی و تجربیات متفاوت فقیهان که منطق درونی هر یک از تبیینهای سهگانه، رهاکردن احکام فقهی از حلقهی ثبات و افتادن در راه هموار تغییر و دگرگونی مداوم است. اما چگونه استعارههای مکنون در نظریه های فقه سیاسی، ماهیت آنها را شکل میدهد و به اصطلاح، موجب «سویهسازی» در نظریه های فقه سیاسی می شود.این مطلب از آن روی ارزشمند مینماید که ما را به یکی از مهمترین وجوه تحول در نظریه های اسلامی ـ سیاسی معاصر، از حیث رابطه ثابت و متغیر دراین نظریه ها، یاری میرساند. چنین مینماید که بسیاری از تحولات در فقه سیاسی معاصر ناشی از دگردیسی در استعارههای پشتیباناین نظریههاست.
در حوزه اندیشهشناسی، استعارهها نگارهها و نقشهایی هستند که شاید بتوان از طریق آنها به ماهیت نظریه های فقهی ـ سیاسی بیشتر نزدیک شد؛ چرا که به تعبیر یکی از محققان، نظریه ها بر مبانی استوارند و امااین مبانی نیز از استعارههایی تغذیه می کنند که در درون دستگاههای معرفتی [و از جمله، دستگاه فقه اسلامی] تعبیه شده اند[۶۰۰]. نیاز به توضیح ندارد که در دستگاه فقه اسلامی، حوزه عمومی و سیاسی مبتنی بر حوزه خصوصی است. دراین معامله، احکام فقه خصوصی همان معلومی است که فقه سیاسی احکام خود را به مثابه مجهول به آن ارجاع میدهد تا به طور استعاری از تجربه حقوق خصوصی در حوزه فقه سیاسی یاری جوید. بدینسان میتوان گفت که استعارههای فقه سیاسی در حوزه فقه خصوصی ساخته و تولید میشوند. نظریه ها بخش ضروری و تعیینکننده هر علم است. نظریه ها دیدگاه های کلان و فراگیری هستند که با کنترلِ انحصاری بر فرازهای حساس و نقاط راهبردی هر رشته از علوم، بخشهای دیگر آن علم را تحت تأثیر قرار می دهند. نظریه های فقه سیاسی نیز چنیناند.این نظریه ها، در عین حال که خود پدیده های درون علمی هستند، سهمی اساسی در سویهسازی پژوهشها و روند مهندسی مسائل علم داشته واین امور با نظریه رابطه تولیدی دارند.این تأثیرگذاری جلوههای گوناگونی دارد و از انسجام پروژهی علمی و مهندسی مسائل، تقویت زاویهی دید، برجستهسازی یا حاشیهرانی مفاهیم تا تولید منظومهای از ادبیات ویژه را که راهنمای عمل میشوند، را در برمیگیرد.
حضور استعاره[۶۰۱] ی «بردگی» در فهم رابطه انسان و خداوند و در نتیجه، نسبت انسان و احکام شریعت برجسته است. ملک و سلطنت/حکومت از جمله اسباب ولایت اجباری در فقه اسلامی تلقی شده است و جستوجوی پیوندهای استعاری بیناین دو، یعنی ولایت ناشی از ملک و ولایت ناشی از سلطنت، چندان دشوار نمینماید. لغزشهای مفهومی بین «برده در حوزه خصوصی» و «فرمانبردار در حوزه سیاسی» بسیار قابل توجه و اثرگذار بر انحراف در فقه سیاسی هستند. توضیح آن که،این درک استعاری حاکی از آن است که برخی مانند علامه طباطبایی بندگی و بردگی را دارای ماهیت واحدی فرض می کند و با چنین ملاحظاتی، عبادالله و عبیدالناس را، از حیث تکالیف نسبت به مولای خود (خدا و خدایگان برده)، یکسان میداند. تنها تفاوت انسان نسبت به خداوند و برده نسبت به مولی، نه در ماهیت بندگی که در تفاوت درجه، شدت و ضعف بندگی و اطلاق یکی و تقیید دیگری است. دراین همسنجی، انسان در مقابل خداوند بندهی مطلق است اما برده در مقابل مالک خود چنین نیست، بلکه فقط افعال اختیاری اوست که در مالکیت مولی قرار دارد[۶۰۲].
برعکس دیدگاه علامه طباطبایی، مبنایی کلامی و اصولی برای نظریه «حقالطاعه» چیزی است که به نظر شهید صدر انسان مسلمان را همسو با مبنای قدیمی «اصالتالحظر» به سمت «اصالت احتیاط» سوق داده است و موجب می شود کهاین نوع از دستگاه فقه سیاسی سرانجام «ملاک ترخیص» و آزادی منتج از آن را به «ملاک تکلیف» بفروشد[۶۰۳]. تمام تلاش صدر تدارک نظریهای اصولی ـ فقهی بر بنیاد تفسیری از یک عقیدهی کلامی است. با تکیه بر چنین تحلیل است که صدر در پاسخ بهاین پرسش که: «آیا «حقالطاعه» خداوند فقط محدود به تکالیف معلوم است یا تکالیف محتمل را نیز شامل می شود؟» با قاطعیت به شق دوم، یعنی اشتغال ذمه در بابِ تکالیف محتمل، نظر دارد؛ زیرا خودِ شهید صدر اذعان دارد که نظریه حق الطاعه، نظریهای است که دیوار به دیوارِ نظریه اصالت حظر در ادبیات قدیم شیعه است[۶۰۴]. در حالی که مشهور به سمت توسعه حقوق فرد مسلمان در «حوزه رخص» میل دارد، شهید صدر لاجرم، مجبور است که حوزه های مظنون و به تعبیر خود او، «مناطق فراغ تشریع» را به گونه ای، با احکام مولوی شرعی پر کند.این دقیقاً همان چیزی است که اقتدارگرایی دینی صدر را، به ویژه در حوزه امر سیاسی تقویت می کند و چنین سازمان اقتدارگرانهای را رنگ شرعی میباشد. اصالت احتیاط منتج از حقالطاعه، نتایج گستردهای در حوزه زندگیِ مسلمانی در دوره غیبت دارد. صدر شریعت را تا حوزه قوانین موضوعه نیز میکشاند و بر کل دولت مدرن ازاین طریق رنگ شریعت میباشد. سید محمدباقر صدر، برای توجیه کلامی و اصولی ـ فقهی چنین مسیری، به نظریه حقالطاعه و اصالت احتیاط منتج از آن تکیه می کند. اما خود صدر تأکید کرده است که حقاطاعه او نه یک نظریه برهانی، بلکه بر یافتههای وجدانی استوار است و چنان که توضیح خواهم داد، چنین تصوری از دینشناسی، اصولاً بر استعارهی عید و مولای عرفی و تشدیداین رابطه در تحلیل نسبت انسان با خداوند متعال استوار است، هر چند که خود او از زاویهای خاص به تفاوت دو نوع از حقالطاعه عرفی و الهی پای میفشارد.
علامه نائینی، با تکیه بر مبانی اعتقادی فقه شیعه در باب رهبری و غیبت معصوم(ع)، نظام سیاسی مشروطه را به مدیریت «موقوفه غصبی»، که غصب قهری به اعتبار غیبت است، تشبیه می کند[۶۰۵]. تمثیل موقوفهی غصب شده، البته امکانات تحلیلی بسیاری برای فقه سیاسی نائینی تدارک کرده است. از جملهاین امکانات تحلیلی میتوان به سخن نائینی در باب حقوق و آزادیهای مردم در حکومت ولایتیه، ماهیت شوراییاین نوع حکومت، حتی با فرض عصمت حاکم اشاره کرد.این دوگانه، البته، در تنبیه الامه نائینی قابل مشاهده است. وی با تنظیر «وقف و دولت» در چشمانداز استعاری در چنان موقعیت استراتژیک و خلاقانهای قرار گرفته است که بتواند نسبتی منطقی بین دو امر خصوصی و عمومی برقرار کند و از امکاناتاین مقایسه برای توسعه دانش فقه سیاسی شیعه به طور کلی و نظریه دولت به طور خاص، در دوره جدید، الهام گیرد. نائینی کوشش می کند تا قانون اساسی را حداقل جایگزین ممکن از مقام عصمت در صیانت دولت از خطا و چونان عامل بازدارنده از تبدّل دولت ولایتیه به استبداد در دوره غیبت منظور کند.
به هر حال، استعارهی وقف یکی از قویترین استعارهها در فقه سیاسی معاصر شیعه است که قدرت تحلیلی بالایی در بازنمایی تصور دولت و ارکان و احکام آن در فقه شیعه دارد. البته نباید مغفول داشت که نه وقف در پی تفسیر دولت است و نه دولت در تقلای تقلیل به وقف. در عین حال، هر دو پدیده معنایی نیز رخ داده است؛ پیچاپیچی از وقف و دولت در گونه ای از نوسان دیداری/ ادراکی چنان در مبادله واقع شده اند که بتوانند قالبهایی از ولایت را در دو کالبد متمایز اما مرتبط وقف و دولت تجسم کنند. به هر روی، استعارهی وقف میتواند توضیح خوبی بر ماهیت دولت و رابطه حکم و حق در دولت جدید اسلامی از یک سوی و هندسهی قانون و مکانیسم ادارهی جامعه در حوزه مباحات و با تکیه بر «موازین شرع» از سوی دیگر، فراهم کند.این امکان تحلیلی با تکیه بر ارزیابی دوگانه ارکان و احکام وقف و دولت، و جریان «ولایت» دراین دو حوزه خصوصی و عمومی فراهم شده است.
چنین مینماید که هندسهی زندگی سیاسی در دوره مشروطه (چونان آغاز نوگرایی سیاسی ـ مذهبی در جامعه ما) مختصات خاصی پیدا کرد. از یک سوی به اقتفای مدرنیته و «چرخش دوران»، مقتضیات جدیدی در فکر و ذهنیت سیاسی انسان مسلمانایرانی ظاهر شده است و از سوی دیگر، چنین اقتضائاتی برای دستگاه شریعت و نظام فقهی ـ فکری آن در صدر مشروطه، هنوز مأنوس نمینماید و به آسانی قابل ترجمه نیست. درست به همین دلیل است که «امر سیاسی» در گفتمان مشروطهیایرانی و از آن زمان تاکنون، مرزهای سیّالی پیدا کرده و هرگز قادر به شفافنمایی مختصات هندسی ویژهی خود نبوده است. روشن است که تداتخلها و تعارضهای «امر سیاسی» و «جهات شرعی»، روشنفکران و فعالان سیاسی را از یک سو و مؤمنان و شریعتمداران را از سوی دیگر، درگیر «معرکهای قهری» کرده است که هیچیک از طرفین خالق مختار آن نبوده و نیستند. مختصات تاریخی ـ فکری روشنفکری و جنبشهای سیاسی را باید در جای دیگری بررسید. اما کوشش ما دراینجا، بیشتر معطوف به وجه فقهی ـ سیاسی مواجهه با «دوران جدید» است. علاوه براین، بنیاد فقهی ـ فکری بحران مشروطه درایران را، جز از راه تبارشناسی نسبت فقه و سیاست در اندیشهی شیعه نمی توان به درستی دریافت و توضیح داد.
نائینی بیآنکه علم سیاست مدرن را در تقابل هم قرار دهد، ضمن تحفّظ بر ملاحظات شرعی عمل سیاسی، وجه مدرن سیاست در دوره مشروطه را مورد تأکید قرار میدهد. اما چنین نگرشی که تأسیس جدید در جامعه شیعه مینمود، نه تنها خالی از مناقشه نبود، بلکه چنان موجی از منازعه برانگیخت که معرکهی آرا شده و به نیروی محرکهی دو جریان بزرگ سنتی و نوگرایی دینی درایران بدل گشت؛ خصوصاً بدین جهت که آن زمان – و حتی تا امروزه، البته در ذهن سنتگرایان – تصور میشده که مقصود نوگرایانِ دینی از آزادی و مساوات، به طور ظاهری رهایی از استبداد و استیفای حقوق ملت بود و در حقیقت، رهایی از احکام شریعت بوده است. اما اندیشه و آثار نائینی – که تنبیه الأمه و تنزیه الملّه شاخصترینِ آنهاست – تقریباً کاملترین بیان و تقریر از اندیشه مردمسالاری دینی در فقه معاصر شیعه است. آثار وی را به جرأت باید از منابع غنی برای پروژه بازشکوفایی تمدن اسلامی/ایرانی دانست؛ منابعی که نشان می دهند «آزادی» به مثابه سرچشمهی ترقیات، در نصوص اسلامی مکنون است و اگر مسلمانان بدان دست نیافته یا حتی مبادی تاریخی خود را نیز فراموش کرده و اسلام را منافی عقل و دین پنداشتهاند، ناشی از فقدان آزادی در جامعه اسلامی و اسارت و بردگی مردم به دست ستمگران است. محقق نائینی، نشان داد چگونه میتوان که پای در سنت شیعه داشت و گام در سیاست مدرن نهاد.
محقق نائینی رابطهای مستقیم بین دو اصل آزادی و برابری و ترقی جوامع اسلامی میبیند و تأکید می کند «مادامی کهاین دو اصل و فروع مترتّبه، کما جعلهالشارع، محفوظ و سلطنت اسلامیّه از نحوه ثانیه (ولایتیه) به نحوه اولی (تملیکیه) تحویل نیافته بود، سرعت سیر ترقی و نفوذ اسلام محیّر عقول عالم [بود]»[۶۰۶]. نویسندهی تنبیهالامه، سپس، به ارزیابی مفهوم برابری در دولت ولایتیه می پردازد. وی برابری و مساوات را به دو قسم عمدهی برابری در «حقوق» و برابری در «احکام» تقسیم می کند و با استناد به سنت پیامبر (ص) میگوید «و اما مساوات تمام افراد ملّت با شخص والی در جمیع حقوق و احکام [و] شدت اهتمام حضرت ختمی مرتبت، صلواته علیه و آله، را در استحکاماین اساس سعادت امّت از سیرهی مقدسهی حضرتش توان فهمید»[۶۰۷].
به هر حال اشارات وفق، مبنای دینی آزادی و برابری را در اندیشهی نائینی نشان میدهد. محقق نائینی، علاوه بر استناد به نصوص دینی، تاریخ جوامع اسلامی را نیز در پیوند با آزادی و برابری و به اعتبار وجود یا عدم آن دو، مورد تحلیل قرار داده است. نائینی سرانجام، مفهوم «شورا» را نیز در کنار آزادی و برابری مینشاند. وی استدلال فقهی ویژهای در باب ضرورت و وجوب شرعی شورا در امور سیاسی دارد.این بحث فقیهانهی او که کاملاً بر سنت فقاهتی شیعه در استنباط حکم شرعی از ادلهی تفصیلی استوار است، هر چند فشردگی و اجمال تمام دارد، آشکارا مشرب فقهی ـ فکریاین اندیشمند نوگرای شیعه را در مسائل نوظهور سیاسی نشان میدهد. خلاصه سخن نائینی آن است که هر قانون و قرار بدیع و الزام و التزام جدید را نباید و نمی توان بدعت و تشریع دانست، بلکه بدعت آن است که «غیرمجعول شرعی» به قصد و عنوان «مجعول شرعی و حکم الهی، ارائه و الزام و التزام شود. اما الزام و التزام که نه مغایر حکم الله بوده و نه قرین به قصد و عنوان شرعی است، هرگز در دایرهی بدعت قرار ندارد و تخصصاً خارج ازاین عنوان است.
چهره درخشان دیگر در عرصه نواندیشی در فقه سیاسی شیعه، ملا محمد کاظم خراسانی، ملقّب به آخوند خراسانی است. به نظر او، «ادلهی موجود در دلالت بر ولایت استقلالی و غیراستقلالی فقیه تمام نیستند و اشکال دارند». در نظر آخوند خراسانی، «ضروری مذهب است که حکومت مسلمین در دوره غیبت حضرت صاحبالزمان، عجل الله فرجه، با جمهور مسلمین است»[۶۰۸]. وی در امور حسبیه نیز عقل جمعی را ترجیح داده و مجلس و مشروطه را درکلیهی امور حسبیه اقرب از استبداد میداند و میافزاید: «موضوعات عرفیه و امور حسبیه، در زمان غیبت، به عقلای مسلمین و ثقات مؤمنین مفوض است و مصداق آن همین دارالشورای کبری است»[۶۰۹].
خراسانی و نائینی به نظراین مجتهدان، مشروطه و مجلس اتفاقاً شامل هر دو است اما وجه عرفی و وکالتی آن بیشتر و پررنگتر از وجه شرعی و ولایتی آن است. زیرا وجه ولایتی آن، حداکثر، از جنس حسبه است و چنانکه گذشت، در امور حسبیه مباشرت شرط نشده است و تنها اذن احتیاطی مجتهد نافذالحکومه، آن هم از دیدگاه معتقدان بدان، کفایت می کند. اما مسأله اصلی تولد نوع جدیدی از وکالت در حوزه عمومی است که در ابواب سنتی فقه وکالت، که بیشتر شخصی و خصوصی بوده است، مندرج نیست و وظیفهی مجتهدان نوگرا نیز تبیین مشروعیت و مکانیسم آن است.
در نهایت باید توجه داشت اگر اصول ۱ و ۲ و ۷ و ۸ متمم قاون اساسی با هم دیده شود، میتوان نتیجه گرفت: اولاً، نه قانونگذاران اساس مشروطیت را مغایر اسلام میدانستند و نه شریعتمداران حامی مشروطه اسلام را مغایر اساس مشروطیت. ثانیاً چنین مینماید که به رغم مخالفتهای حاشیهای از حاشیهای از جانب برخی روشنفکران و مجتهدان، گفتمان غالب بر مدار «همبستگی اصلاح مملکت و اجرای شریعت» استوار بود. اما آنچه از دیدگاه نوشتهی حاضر اهمیت دارد، مکانیسم اجراییاین همبستگی بین مثلث «اصلاح مملکت»، «مشروطیت» و «شریعت» است.این امر چنان اهمیتی دارد که سرنوشت یک صد سالهی سیاست و مذهب درایران را در هم پیچانده و شالودهیایران معاصر را شکل داده است درست به همین دلیل است کهاین مطلب ارزش هر نوع تحقیق و تأمل را دارد. زیرا حدود شریعت و سیاست یا به تعبیر قانون اساسی، امر شرعی و امر عرفی، حقوق سیاسی و امور شرعی، هرگز به روشنی تعریف و مشخص نگردید و نه تا پایان عصر مشروطه، بلکه تا امروز در بوتهی ابهام فرومانده و معلوم نیست قرار است تا چه زمانیاین ابهام و چالشهای آن همچنان دامنگیر جوامع اسلامی باشد. منابع تاریخی نشان میدهد که رابطهاین دوگانهها از یک نسق برخوردار نماند، بلکه تحولاتی را طی نمود؛ چنین مینماید که رهبران صدر مشروطه، به رغم تلاش در حفظ موازنه، بیشتر به تقویت امر شرعی و توسعه آن، بر فراز امر عرفی رفتند و برعکس، هر چه از صدر مشروطه فاصله میافتاد، قانونگذاران دولت پهلوی به تقویت امر عرفی و محدودسازی بیمحابای شریعت به حوزههای خاصی چون خانواده خطر میکردند.
به رغم تمایل دولت پهلوی در تفکیک امور دینی و روحانی از امور سیاسی و تلاش اقلیتی از نمایندگان بر «جریان دین در تمام شئون مملکت»، رابطه دین و دولت درایران تعریف روشنی نیافته و همچنان در پردهی ابهام مانده است. از یک سوی، جامعه و دولت مدرن درایران نمیتواند از مزایای حضور دین در حوزه عمومی دست بردارد و از سوی دیگر، تعریف جایگاه سیاسی دین نیز مشکل مینماید[۶۱۰]. ثانیاً، بازگشت استبداد، رابطه دین و دموکراسی یا شریعت و مشروطیت را که نیرو محرکهی دولت مشروطه بود، از هم گسست و شرایطی را هموار کرد که «مباحثهی» دین و دولت در داخل مجلس، به «مناقشهی» دین و دولت در بیرون مجلس بدل و مجاری دموکراتیک اصلاح سیاسی به طور کلی مسدود شود. ثالثاً، با تمرکز مناقشات در دوگانه مرجعیت و سلطنت، گفتمانهای سیاسی موجود در منگنهی طرد و ترجیح یکی ازاین دو، لاجرم به حذف سلطنت در سایهی تقویت نقش سیاسی مرجعیت/ ولایت دینی حرکت کرده است.
مشروطهپژوهان و جریانهای مشروطهپژوهی هر کدام، البته از زاویهی دیدی که ساختهاند، پاسخهای ابتدایی چندی تدارک نموده اند، اما دراین پژوهش که از زاویهی فقه و سیاست به تحولات مشروطه مینگرد، دو «نقطهی کانونی» دیده می شود که در صورت تمرکز و رصد آن دو، شاید بتوان به برخی پاسخهای مقدماتی در باب افول مشروطه خطر کرد: ۱) ساختار نااستوار قانون اساسی و ۲) زمینه سنتی فقه.
قانون اساسی مشروطه، البته دستاورد بزرگی است اما ابهامات و نااستواریهای زیادی نیز از دیدگاه رابطه دین و دولت داشت و همین تاریکیها، شاید از جمله مهمترین دلایل ناکامی مشروطه هم بود. اصل هشتم متمم بشارت میداد «اهالی مملکتایران در مقابل قانون دولتی متساویالحقوق خواهند بود.» اما مفهوم و مرزهای «قانون دولتی» و نسبت آن با شرع یا «قانون شرعی» هرگز به روشنی ترسیم نشد. همین امر موجب پدیدهای شد که «بحران قانون» و در نتیجه، «بحران عدم تناسب اقتدار» در دولت مشروطه نامیده شد. معنای این سخن آن است که دولت مشروطه، همانند هر دولت دیگری، به وحدت یا تناسب اقتدار نیاز داشت. در صورتی که در جنبش مشروطه شاهد عدم تناسب بین دو منشأ اقتدار یا اقتدار دوگانه هستیم: اقتدار شرع و اقتدار به اصطلاح، قانون دولتی[۶۱۱]. جنبش مشروطه با آرمان نخست، یعنی همزیستی شرع و قانون و با فرض عدم تنافی مذهب و مشروطیت آغاز شده بود. همین آرمان بود که بخش بزرگی از نیروهای مذهبی را به حمایت از مشروطه برانگیخت و بسیاری از روشنفکران را به پذیرش رهبری مراجع دینی سوق داد، به گونه ای که هر دو گروه مشروطهیایرانی را که ترکیبی از مذهب و تجدد بود، به عنوان راهحل پذیرفتند. امید نیروهای مذهبی ازاین مشروطه نفی استبداد وکنترل جنبه های غیرمذهبی دولت جدید بود[۶۱۲]. همچنین، روشنفکراناین دوره نیز با اذعان به قدرت و ضرورت تاریخی حضور مذهب در سیاست ایران، انتظار داشتند که حضور رهبران دینی موجب نفی استبداد از یک سوی و تمهید مقدمات نوگرایی در مذهب از سوی دیگر، باشد.
حداقل بخشی از بحران عدم تناسب اقتدار، از سرچشمهای ناشی می شود که میتوان آن را زمینه سنتی فقه شیعه در صدر مشروطه نامید.این نکته مهم است که ناتوانی دولت مشروطه به کلی از فقه ناشی نمی شود و چه بسا از عوامل مهمتری برخاسته بود. بدینسان، بخشی از بحران نظام مشروطه ناشی از غلبه سنت بر دستگاه فقه سیاسی شیعه و عدم توانایی گسست مجتهدان روشناندیش حامی مشروطه ازاین ذهنیت بود که مشروطه را در «تلهی بنیانگذار»[۶۱۳]، قرار داد و در سراشیب استهلاک انداخت. از مختصات تلهی بنیانگذار، اتلاف بیش از حد انرژی در سیستم سیاسی و فرسودگی و ناامیدی مفرط فعالان است. نظام سیاسی دراین شرایط، بیآنکه راه برونرفت مطمئنی پیدا کند، به حیات علیل و بیمار خود تا زمانی که ادامه میدهد که نیرویی از درون یا بیرون، اعم از کودتا، انقلاب یا جنگ، بدان پایان دهد. دولت کودتا که به دست رضاخان و با حمایتهای خارجی شکل گرفت، پایانی بر نظام مشروطه بود که مدتها در تلهی بنیانگذار گرفتار شده بود. هر نظام سیاسی، پس از دورهای از رشد، نیازمند ارتقا به مرحله بلوغ است. نظریهپردازانِ «سیستم»، مهمترین ویژگی یک نظام سیاسی بالغ را «تعادل بین کنترل و انعطافپذیری» میدانند[۶۱۴]. معنیاین سخن آن است که نظام سیاسی، در دوره رشد، بیشتر بر عنصر کنترل بنیانگذاران استوار است. لازمهی تحول نظام سیاسی از دوره رشد به بلوغ، انتقال تدریجی از کنترل به انعطافپذیری و در نتیجه، استقلال از سنت و ذهنیت بنیانگذار است. تلهی بنیانگذار موقعیتی است که باایجاد مانع ازاین دگردیسی، «شرایط امتناع توسعه» را برای نظام سیاسی فراهم و با هرز دادن انرژی نظام سیاسی، آن را در مقابل آسیبهای درونی و بیرونی بیدفاع می کند.
جنبش مشروطه، همزمان، اهداف چهارگانهی «اجرای شریعت»، «مردمسالاری»، «دولت ملی نیرومند» و «نوسازی جامعه» را دنبال میکرد. اما چنان که گذشت، عدم توفیق رهبران مشروطه در آشتی بیناین اهداف موجب افتادن نظام سیاسی در «تلهی بنیانگذار» شد. عناصر متشکلهی پروژهی مشروطیت از هم تفکیک شد و دوگانه دولت ملی نیرومند و نوسازی کشور به زیان دوگانه دیگر، یعنی مذهب و مردمسالاری، در اولویت قرار گرفت. دوگانه دوم، البته به حاشیه رانده شد.
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1400-08-15] [ 09:31:00 ب.ظ ]
|