مولای رحم که زیر مجموعه مولای حلف می­باشد، به این صورت است که هرگاه مولای قبیله ای با موالات قبیله دیگر ازدواج می کرد، طبعا مولای قبیله دوم به شمار می­آمد[۱۴۲]. چنانکه سُدَیف شاعر اوایل عباسیان از موالی خُزاعه بود و چون با زنی از موالیان بنی هاشم ازدواج کرد، خودش هم مولای بنی هاشم شد. این نوع مولا هم ارث می برد و هم به ارث منتقل به دیگری می شد[۱۴۳]
باید دانست، مقصود ما از موالی در این پایان نامه که محور بحث­های آینده است، بردگانی­اند که از نژادهایی بیرون از جامعه عربی، پا به جهان اسلام می­گذارند، چه آنهایی که تا پایان زندگی، برده می­مانند و چه آنانی که آزاد و با یکی از قبایل عرب تبار، هم­پیمان می­شوند.
۱-۷-موالی و خلفای راشدین
خداوند در قرآن می­فرماید:« همانا گرامی­ترین شما نزد خداوند، باتقواترین شماست»؛[۱۴۴]یعنی در دیدگاه خداوند تمام قبایل و اقوام یکسان بوده و فقط آنهایی مقام والاتر دارند که تقوای الهی پیشه کنند. این کلام صریح و قاطع خداوند است که بلافاصله پس از رحلت پیامبرش[۱۴۵] به فراموشی سپرده شد و در دوران عمر بن خطاب، پس از فتح ایران و گرایش گسترده­ی ایرانیان به اسلام، یک سیستم طبقاتی بر مبنای قوم و نژاد در جامعه ایجاد شد تا براساس آن دیگر اقوام را به بردگی بکشند.
بعد از رحلت پیامبر(ص) ابوبکر به خلافت رسید. وی فرد نژاد­گرایی نبود و به حقوق عجم­ها احترام می­گذاشت. هنگامی که قیس بن یغوث بن مکشوح از اعراب یمن که با قبیله­اش از دین اسلام برگشتند و مرتد شدند ابوبکر یکی از ابناء( ایرانیان) ساکن یمن را به نام فیروز به فرماندهی سپاهی مرکب از اعراب و ابناء برگماشت و تاکید کرد که او را در مقابل مرتدین یاری دهند.[۱۴۶]
ابوبکر می­توانست فرماندهی این سپاه را به اعراب بدهد ولی ترجیح داد که فرمانده آنها از عجم­ها باشد. وقتی علاء بن حضرمی به فرمان ابوبکر بخش­هایی از بحرین را فتح کرد و از آن جا غنایمی آورد، ابوبکر آنها را میان اعراب و عجم­ها و آزاده و برده به طور مساوی توزیع کرد و به هر کدام یک دینار داد.[۱۴۷] ابوبکر در تقسیم آنها هیچ تبعیضی قائل نشد.
فتوحات مسلمانان در خارج از شبه جزیره عربستان در دوره ابوبکر آغاز شد چون در آن مناطق اقوام دیگری غیر از اعراب زندگی می­کردند پس ممکن بود مورد تاخت و تاز مسلمانان قرار گیرند، ابوبکر سعی می­کرد که عجم­ها مورد آزار و اذیت و قتل و غارت قرار نگیرند. وقتی که خالد بن ولید سردار معروف اسلام از طرف ابوبکر مامور فتح مناطقی در عراق شد، او ابتدا به طرف شهر اُبلّه حرکت کرد، این شهر در جنوب عراق قرار داشت، ابوبکر به او نوشت:« … و با پارسیان و اقوام دیگر که در قلمرو شاهی آنها هستند الفت انداز»[۱۴۸]
ابوبکر در سال ۱۳ هجری درگذشت و عمر بن خطاب را به جانشینی خود برگزید. اما شیوه برخورد عمر با عجم­ها برخلاف ابوبکر بود. عمر در دوران خلافت خویش سیاست تندی در برخورد با غیرمسلمانان و مسلمانان غیرعرب در پیش گرفت. در کوفه، ایرانیان که درصد بالایی از جمعیت آنجا را تشکیل می­دادند، بهره­ای از غنایم نداشتند و حقوقشان نسبت به اعراب کمتر بود. عمر همچنین تمایل داشت که مسلمانان غیرعرب را از عربستان و به­ ویژه مدینه دور نگه دارد و به همین خاطر آوردن اسراء به پایتخت محدودیت­هایی داشت.[۱۴۹] به طوری که مغیره بن شعبه برای نگه داشتن غلام ایرانی خود( ابولؤلؤء) در مدینه مجبور شد مجوز مخصوص بگیرد.. عرب­گرائی عمر بدون تردید عامل اساسی در گرایش ایرانیان کوفه به عدالت و برابری بود که به تمام معنا در حکومت و سیره­ی حضرت علی(ع) متبلور و مصادیق آن در منابع تاریخی به کرّات ذکر شده است. عمر می­گفت: نسب خویش را بیاموزید و مانند نبطیان سودا مباشید که هرگاه کسی از اصل یکی از ایشان بپرسد از کدام قوم هستید بگوید از قریه یا شهر فلان.[۱۵۰]
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه
در زمان عثمان نیز اعراب نسبت به موالی رفتاری چون رفتار با شهروندان درجه دوم را داشتند و نه تنها علیه آنان این طرز تفکر را که فاتح آنها هستند تحمیل می­کردند، بلکه از موضع برتری نژادی با آنان رفتار می­نمودند. این امر منجر به ایجاد نارضایتی در میان موالی کوفه شده بود.[۱۵۱] علاوه بر این، بررسی ارتباطات بین کوفه و مدینه در عهد عثمان نشان می­دهد که کوفیان از عملکرد عثمان ناراضی بودند و حضور فعّال مالک اشتر در جبهه مخالفت با عثمان، بیانگر این واقعیت است که نه تنها سیاست تبعیض عثمان شامل غیرعرب می­شد، بلکه برتری دادن امویان بر سایر اعراب خصوصاً اعراب یمانی را نیز در برداشت[۱۵۲] این مسأله منجر به شکل­ گیری جبهه­ی قدرتمندی از اعراب یمنی و ایرانیان علیه او شد.
این در حالی بود که امام علی(ع) اساس کار خویش را بر مساوات قرار داده و کوچکترین تفاوتی میان عرب و عجم، ارباب و بنده، و سیاه و سفید قایل نمی­شد. آن حضرت در دومین روز خلافت خویش فرمود:« به خدا سوگند، بیت المال تاراج شده را هر کجا بیابم به صاحبان اصلی آن باز می­گردانم، اگر چه با آن ازدواج کرده یا کنیزانی خریده باشند؛ زیرا در عدالت، گشایش برای عموم است و آن کس که عدالت بر او گران آید، تحمل ستم بر او سخت­تر است»[۱۵۳] آن حضرت صِرف انسان بودن را عاملی می­داند که باید بر مبنای آن حقوق انسانی و شهروندی آنان تأمین شود و معیاری ذکر می­ کند که تحت هیچ شرایطی از بین نمی­رود و جزو ماهیت و ذات انسان است و تا پایان عمر همراه اوست. تأکید امیرالمؤمنین(ع) بر حقوق سیاسی- اجتماعی مردم است که بر گردن حاکمان جامعه و نظام سیاسی دارند. بحث حضرت حتّی فراتر از حقوق و تعهدات، انجام مجموعه ­ای از وظایف و تکالیف است که براساس مواد قانونی انجام می­ شود، ولی آن حضرت از محبّت و نگرش ارزشمدارانه به انسان نیز سخن می­گوید؛ زیرا به حاکم سفارش می­ کند که به عنوان بالاترین قدرت سیاسی، صرف انسانیت( فارغ از ملیت و مذهب) کافی است که با نگرشی انسانی، تکریم­آمیز و ارزشمندانه به او بنگری.[۱۵۴]
۱-۸-موالی و بنی امیه
بنی امیه یک حکومت دینی متعصب (در عربیت) تشکیل دادند و غیرعرب را از هر جهت پست و زبون ساختند[۱۵۵]. رفتار امویان نسبت به موالی( مسلمانان غیر عرب) رفتاری نبود که با مسلمین عرب نژاد می شد، دولت اموی میان این دو دسته قائل به مساوات نبود، مسلمین غیر عرب را ملل تابعه می دانستند و می گفتند: فرمانروایان باید در حق آنها ظلم و تحقیر روا دارند و به نفع خود از وجود آنها استفاده کنند[۱۵۶].
امویان مثلاً در ممالک مصر، شام، عراق، ایران و خراسان که مردمی مانند ایرانیان، ترکان، قبطیان، رومیان، کلدانیان، سودانیان و امثال آنها می زیستند همه نوع ستم و بیداد نسبت به این ملل غیرعرب روا می­داشتند. حتی آنهایی که از این اقوام مسلمان می­شدند از گزند و آسیب محفوظ نمی­ماندند و بیش از هر مورد در گرفتن باج و خراج با آنان اجحاف می­کردند و چنین مردمی از خلفای بنی­امیه متنفر بودند و بیش از هر گروهی موالی برای سقوط بنی امیه تلاش می­کردند[۱۵۷]. میمون جد ابراهیم موصلی هنرمند مشهور از موالی بود که از ظلم بنی امیه به خارج مملکت اسلامی فرار کرد[۱۵۸]. رفتار اعراب در حق مَوالی در حقیقت آمیخته به تحقیر و جفا بود[۱۵۹]. بنی امیه فرمانروایان خونخواری چون« حجاج بن یوسف» را به حکومت می گماردند و این فرمانروایان مَوالی را جزء حیوانات بارکش می شمردند و هرگاه در کوچه و خیابان یک تازی با بارو بنه و به یک ایرانی برخورد می کرد ایرانی ناچار بود بار تازی را بی مزد تا منزلش ببرد و اگر تازی پیاده و ایرانی سواره بود، ناچار می بایست تازی را بر چهارپای خود سوار کرده به مقصد برساند[۱۶۰].
مسلمین، غیرعرب را در عدد بندگان یا به اصطلاح مَوالی می آوردند و از دادن مشاغل کشوری و دینی به ایشان جدا پرهیز می کردند، تشییع جنازه یک نفر مولی را بر خود ننگ می شمردند و نماز گذاردن پشت سر امام غیرعرب را صحیح نمی دانستند و می­گفتند او علاوه بر اینکه شرافت عرب اصلی را ندارد، قادر نیست که حمد و سوره را به فصاحت یک نفر عرب ادا کند.[۱۶۱]
جاحظ در کتاب خود موسوم به موالی می گوید: همین که حجاج، ابن اشعث را شکست داد آن دسته از موالی را که پای رکاب ابن اشعث می­جنگیدند، دستگیر ساخت و برای آنکه آنان را به اطراف پراکنده سازد و از اجتماع مجدد آنها جلوگیری کند دستور داد بدست هر یک از آنان نام سرزمینی را که به آنجا تبعید می­ شود خال کوبی کرده داغ بزنند و یکی از قبایل بنی عجل متصدی این پیکر بندی شد. دیگر از تعصبات امویان اینکه هر کجا گشوده می­شد آن سرزمین و مردم آن و هر چه داشتند روزی پاک و پاکیزه فرمانروایان عرب به شمار می­آمد[۱۶۲].
برخی ازاین موالی در زمان بنی امیه کنیه[۱۶۳] نداشتند و به نام و لقب خوانده می­شدند و عرب­ها با آنان در یک ردیف راه نمی رفتند و آنان را علوج( خدانشناس، نادان) می گفتند[۱۶۴]. تصرف نیمی از کارمزد روزانه آنان، پیاده به دنبال خود بردن موالی به جنگ یا هر کار دیگر در حالی که خود سوار بودند، کنیزک شمردن خواهران و دختران موالی، محروم کردن از حق کنیه داشتن و منحصر به خود دانستن حکومت چنانکه حجاج بن یوسف می­گفت مسند حکومت و قضاوت فقط سزاوار عرب است، همه و همه کنش­هایی بود که واکنش نماد برتری عجم را بر عرب از پی آورد.
ابو الفرج اصفهانی می نویسد: « وقتی زنی عرب با مردی از موالی ازدواج کرد حاکم مدینه مأموری فرستاد و آن زن را مجبور کرد از شوهرش طلاق بگیرد. سپس فرمان داد به آن مرد۲۰۰ تازیانه زدند تا بمرد[۱۶۵]». و هرگاه بعضی از اعراب به جنازه ای برمی خوردند می پرسیدند: این مرده کیست؟ اگر گفته می شد از قریش بوده می گفتند:( واقوماه- آه بر خویشانم !) اگر گفته می شد عرب بوده می گفتند: ( وابلدتا- آه بر هم شهری ما !) اگر گفته می­شد که از موالی بوده می گفتند: باکی نیست جزء اموال الهی است هر چه را می خواهد می برد و هر که را می خواهد می­ گذارد[۱۶۶]. حجاج بن یوسف ثقفی- عامل ستمکار خلیفه اموی- جزیه را به زور از تازه مسلمانان می گرفت و حتی راهبان و صومعه نشینان را که از صدر اسلام از پرداخت جزیه معاف بودند، مشمول مالیات کرد. و این عمل حجاج موجب تأثر مسلمانان شد و روحانیون بصره از عمل او ناراحت شده گریستند[۱۶۷]. طبقه مردم در نظر بنی امیه سه دسته می شدند: اول فرمانروایان که خود عرب­ها بودند. دوم موالی یعنی بندگان( مسلمان آزاد شده) آنان، سوم ذمی­ها. چنانکه معاویه راجع به مردم مصر می گوید: اهل آن کشور سه دسته اند: ناس(مردمی)، شبه ناس( نیمه مردمی)، نسناس و یا لاناس( جانور) طبقه اول ناس عرب­ها و دوم موالی و سوم قبطیان هستند.
بنی امیه مسلمانان غیرعرب را مولی می خوانند و گاه هم آنها را سرخ پوست(احمر) می گفتند و در فرهنگ عرب هر عجمی احمر لقب دارد[۱۶۸].
در زمان معاویه، مَوالی( مسلمانان غیرعرب) زیاد شدند معاویه از کثرت آنها به هراس افتاد و با یاران خویش مشورت کرد و به آنان چنین گفت: می بینم که شماره موالی فزونی یافته و بیم آن می رود که بر عرب بتازد، اینک پندارم که بهتر آن است بخشی از آنان را بکشم و بخشی را برای راهسازی و خرید و فروش در بازار نگه دارم. سمره بن جندب این رأی معاویه را پسندید ولی احنف بن قیس گفت این کار خطاست اینها در همه چیز با ما شریک شدند و کشتن آنها روا نیست. معاویه فکر احنف را پسندید و از کشتن آنها چشم پوشید.[۱۶۹]
هندوشاه نخجوانی می نویسد: در زندان حجاج چند هزار نفر محبوس بودند، همه مقربان و فقهاء و اشراف مردم و دستور داده بود تا ایشان را آب آمیخته با نمک و آهک دادند و به جای طعام سرگین آغشته به گمیز خر[۱۷۰]. معروف است که هنگام مرگ حجاج پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندان او بودند[۱۷۱]. او در ریختن خون و گرفتن اموال مردم به باطل آن قدر افراط کرد که عبدالملک بن مروان از شام به او نامه ای نوشت و به شدت وی را به خاطر این امر مورد تقبیح و سرزنش قرار داد[۱۷۲]. شاعری از عرب، درباره اقدام حجاج به نشانه­گذاری او بر دست نبطی­ها با تیغ رنگ نیل، چنین می سراید:
لو کان حیا له الحجاج ما سلمت صحیحه یده من وَسم حجاج
اگر حجاج در قید حیات می بود، دست او از داغ و نشان حجاج سالم نمی ماند[۱۷۳].
ولید خلیفه اموی عمر بن عبدالعزیز را که والی حجاز بود به سبب آنکه در حق این موالی به رفق رفتار می کرد معزول نمود[۱۷۴]. تحقیر و فشار نسبت به موالی، عرب را با ماجرای شعوبیه مواجه کرد. شعوبیه کسانی بودند که تمام اقوام عالم را مساوی می شمردند و حتی گاه عجم را برتر از عرب می­دانستند تفاخر و تعصب عرب را مخالف اسلام و قران می دانستند و رد می کردند[۱۷۵].
۱-۹-موالی و بنی­عباس
در زمان عباسیان تعصب خشک عربی رخت بر بست و به جای آن آزادی گفتار، آزادی پندار و عقیده جایگزین شد و مردم از هر راه آسوده گشتندآنها موالیان ایرانی به خصوص خراسانی­ها را مقرب ساختند. و موالی را به خدمت های مهم می­گماشتند و آنان را بر عربها مقدم می داشتند و تا سقوط دولت عرب این وضع دوام یافت. منصور موالی و غلامان خود را به امور عمده برگماشت و هنگام مرگ وصیت کرد ثلث دارائی او را به موالی او بدهند و به پسرش مهدی سفارش آنان را نموده و گفت: « نسبت به موالی خودت مهربان و نیکوکار باش زیرا اینان در هنگام سختی پشت و پناه تو هستند… » هرگاه مهدی بن منصور برای مشورت انجمن می کرد قبل از هر کسی موالی سخن می گفتند و در سایر کارها نیز موالی مقدم بودند و در نتیجه همه کارهای دولتی بدست ایرانیان افتاد. وزیران، سرداران، حاجبان، دبیران، والیان همه موالی و ایرانی بودند و مانند مقام خلافت مقام آنها ارثی شده بود[۱۷۶]. عباسیان موالی( ایرانیان) را مقرب ساخته منصب­های بزرگ به آنان واگذارند، و در نتیجه ایرانیان به فکر بلندپروازی افتادند تا مگر دوران کسری را برگردانند.خلافت عباسیان با کمک موالیان و ذمیان که کینه امویان را در دل داشتند تاسیس گردید و بیشتر این موالیان از ایرانیان بودند.[۱۷۷]
پس از مرگ مأمون ترکان جای ایرانیان را گرفتند و موالی( چه ایرانی و چه ترک) در کارهای عمومی و خصوصی وارد شدند و جهت مشترک آنان( ترکان، ایرانیان، و غیره) آن بود که همه آنها را موالی( غیر عرب) می گفتند و در راه خدمتگزاری به خلیفه وحدت نظر داشتند. عباسیان با بهره گرفتن از بی­ عدالتی و برتر طلبی حکومتی امویان به دعوت از ایرانیان برای براندازی خلافت امویان اقدام کردند و اکثر داعیان خود را از میان موالی برگزیدند. ابومسلم رهبر داعیان عباسی، در اکثر منابع ایرانی الاصل معرفی شده است.[۱۷۸]
نخستین وزیر عباسیان ابوسلمه خلال وزیر سفّاح بود که« وزیر آل محمد» لقب داشت و از موالی ایرانی بود. همچنین ابوایوب موریانی، وزیر منصور عباسی، ایرانی و از مردم موریان( از قرای اهواز) بود. یعقوب بن داود، وزیر مهدی، و یحیی بن خالد برمکی، وزیر هارون الرشید نیز ایرانی بودند.
فصل دوم
بررسی جایگاه اجتماعی،
اقتصادی و سیاسی موالی
۲-۱- جایگاه اجتماعی موالی
مقدمه
اسلام مسئله اسارت را وقتی منتهی به بردگی می داند که دو گروه مسلمان و کافر وارد نبرد شده اند و گروه مسلمان در این صورت گروهی از کفار را که اساس حرکتشان نابود کردن «انسانیت» است به اسارت درآوردند طبیعی است که اینگونه افراد نمی توانند از حقوق و امتیازات اجتماعی یکسان برخوردار باشند.[۱۷۹].
عرب پیش از اسلام به دلیل زندگی اجتماعی قبایل و اهمیت اصل و نسب، چون موالی جزء اعضای خونی قبیله نبودند به عنوان عضو اصلی هم محسوب نمی شدند، این ذهنیت برای اعراب بوجود آمده بود که موالی چه به لحاظ اصل و نسب و چه توانایی­های جسمی و ذهنی از اعضای قبیله کمتر هستند، بنابراین از موقعیت اجتماعی پایین تری نسبت به دیگران برخوردارند.
با ظهور اسلام نگرش رسمی جامعه نسبت به موالی تغییر کرد، اما نگرش واقعی در رفتار اعراب با توجه به وجود ساختارهای قبیله­ای در زندگی اجتماعی عرب­ها تقریباً تغییر نکرد، چه بسا به دلایل سیاسی شدیدتر هم شد. به طوری که پس از اسلام تعصب قبیله ای به تعصب خونی تغییر یافت[۱۸۰] نگاه جامعه به موالی عتاقه نگاهی آمیخته به بی­احترامی بود، تا آنجا که عرب، موالی را، هنگامی که میان آن دو نزاع در می­گرفت، به بردگان وصف [۱۸۱] و به دیده­ی تحقیر به موالی نگاه می­کردند[۱۸۲].
۲-۲- نگرش قبیله­­ای عرب به موالی
نگرش اعراب به موالی نگرش کاملا قبیله­ای و در چارچوب زندگی خود بوده است. اعراب هیچ گاه نگاه ملی حتی به اعراب هم نوع خود نداشتند. پس آنچه می ­تواند در نگاه قبیله­ای عرب بیاید قبیله است، هر چه مربوط به قبیله نیست بیگانه است. در جامعه قبیله­ای پدر منتقل کننده­ اصل و نسب قبیله به فرزندان است بنابراین اگر مادر از قبیله­ی دیگر باشد، او هم بیگانه است، می­گویند: فردی از ازدیان در طواف کعبه برای پدرش دعا می­کرد ، گفتند چرا برای مادرت دعا نمی­کنی؟ گفت او از بنی تمیم است؟[۱۸۳]
عرب اگر می­خواست دختر به قبیله­ی دیگر بدهد، دعا می­کرد که فرزندان او همه­اش دخترباشند تا قبیله­ی رقیب ضعیف شود ولی اگر دختر در داخل قبیله خود شوهر می­کرد دعا می­نمودند که فقط پسر بیاورد تا قبیله­ی خودی قوی شود، بی­دلیل نیست که ازدواج­های قبیله­ای بیشتر پیوند دختر عمو با پسر عموست.
عرب­ها هرگاه می­خواهند برای فرزندان خود اسم انتخاب کنند، باید اسامی درندگان رعب­آور مانند پلنگ و یوز و سگ انتخاب کنند، ولی برای غلامان و موالی خود اسامی فرج، مبارک و میمون انتخاب می­ کنند[۱۸۴]. از دیدگاه عرب تعصب به قبیله تا بدانجا بود، که فکر می­کرد، خصوصیات فیزیکی و جسمی افراد قبیله اش با قبایل دیگر متفاوت است قریشیان می­گفتند زن قرشی تا ۶۰ سالگی بارور می­باشد[۱۸۵].
جامعه عرب با این نگاه قبیله­ای وقتی می­خواهد به غیرعرب بنگرد، او را عجم یعنی بی­نژاد و بی­زبان می­یابد.[۱۸۶]. بعد از ظهور اسلام و فتوحات، جوامع شهرنشین در عراق توسط اعراب بادیه نشین بوجود آمد آنان در آنجا ساختار قبیله­ای خود را ایجاد نموده و به بیگانگان نومسلمان که به اصطلاح تازه، عرب شده بودند تابعیت موالی بخشیدند، تابعیتی که پیش از اسلام به عرب­های قبایل دیگر داده می­شد. پس نگرشی که عرب بیابانی نسبت به موالی عرب خود داشت، دچار دگرگونی شد و بعد از اسلام می­بایست به غیرعرب­ها داده می­ شود. غیر عرب­هایی که از نظر عرب بادیه نشین بیگانه و هیچ سنخیت زبانی و نژادی با او نداشت.از نظر عرب، خون او پاک و برتر از خون موالی و عجم بود، بنابراین نمی­بایستی با آن مخلوط شود.
جاحظ حکایتی نقل می­ کند: در جایی عربی و یکی از موالی را گردن زدند او از قول فردی که شاهد ماجرا بود می­گوید:” به خدا سوگند من دیدم که خون عرب از خون موالی فاصله می­گیرد تا اینکه سفیدی زمین را بین آن دو دیدم. پس هرگاه با هم می­آمیختند خون عرب بالای خون مولی می­آمد.”[۱۸۷] این تفکر قبیله­ای، عرب­ها را از اختلاط با غیرعرب­ها باز می­داشت. به همین خاطر است که عرب­های مهاجر به ایران تا مدت­ها سعی می­کردند از اختلاط و آمیزش با ایرانیان پرهیز کنند. ما تا چند سده بعد از ظهور اسلام می­بینیم که جوامع عرب نشین در نواحی ایران به طور مجزا از ایرانیان زندگی می­کردند.
نگاه عرب به اطرافش از دایره کوچک خود و خانواده شروع می­شد و هر چه این دایره بزرگتر می­شد تعصب او هم نسبت به او کمتر بود. دیدگاه قبیله­ای باعث شد که عرب در برخورد با غیر عرب نگاه تحقیرآمیزی داشته باشد و خود را برتر بپندارد. این نگاه ناشی از ساختار اجتماعی عرب بود که خود معلول بسی علت­های متفاوت بوده است مهمترین این علت­ها عدم ارتباط با اقوام و ملت­های دیگر و انزوای جغرافیایی و زندگی صحراگردی و دوری از مرکز فرهنگ و تمدن بوده است. گرچه عرب تحصیل علم را کار موالی می­داند و به فرزندانش زحمت تحصیل را تحمیل نمی­کند و آنها را امی بار می ­آورد.[۱۸۸] عرب عالم را کسی می­داند که در دهناء( بیابان) خانه دارد؛ یعنی اصل و ریشه در اعراب بادیه نشین دارد[۱۸۹]. دانا کسی است که زبان عربی بیشتر بداند و بر الفاظ عرب قادرتر باشد او کسی نیست جز عرب بادیه نشین. بادیه نشین کشاورز یک­جانشین را تحقیر می­ کند و او را دلقک می­خواند[۱۹۰]چون خود هیچ علاقه­ای به آب و خاک ندارد، علاقه­ او به قبیله است و قبیله هم باید دائما در حرکت باشد.
موالی از نظر عرب به بلوغ فکری و عقلی نرسیده پس احتیاج به قیم دارد و باید دنباله­رو باشد بنابراین در یک جمع سلام و احترام به سن و علم افراد نیست، بلکه به عرب و مولی بودن است باید اول به شخص عرب هر چند که سنش از موالی کمتر است توجه کرد[۱۹۱].
۲-۳- پیوند­های اجتماعی مولی
مولی به آن کسی که او را آزاد می­کرد یا با او عقد ولاء می­بست، منسوب می­شد. به عنوان مثال، نام آنان در منابع به این صورت آمده: «عبدالرحمن بن غرق» مولای «مسلم بن عقیل»،[۱۹۲] «فیروز حصین» مولای «حصین بن حرّ عنبری» که مولای اسلام بود[۱۹۳]. مولا گاهی به عشیره یا قبیله کسی که او را آزاد کرده بود منسوب می­شد مانند «یزید بن ابی مسلم» مولای ثقیف،[۱۹۴]«سعید بن عبدالرحمن قرقشی اموی» مولای« آل سعید بن عاص»،[۱۹۵] اگر پدر مولی شناخته نمی­شد وی مستقیماً به مولای خود منسوب بود. ولی چنانچه پدری شناخته شده داشت، در مرحله اول به پدر و پس از آن به مولای خود منسوب می­شد. این گونه تابعیت اجتماعی همانند حکم آیه­ای است که می­فرماید:
«اُدعُوهُم لابِائهم هُوَ اَقسَطُ عِندَالله فان لم تعلموا آباءهم فاخوانکم فی الدین و موالیکم»[۱۹۶]. فرزندان مولی نیز به ولای پدرشان شناخته می­شدند و فرزندان اینان به ولای جد خود و همین طور…[۱۹۷] بدین ترتیب این قاعده فقهی فهمیده می­ شود که« انّ الولاءَ لا یوَرَّثَ انّما الوارثهُ فی الاموال»[۱۹۸] . از این روست که بیشتر فقها بر این حدیث پیامبر(ص) تاکید می­ کنند که می­گوید: « الولاء لمن أعتق- ولاء از آن مُعتِق است»[۱۹۹] موالی نیز به نوبه خود موالی داشتند و این امر باعث شد تا دامنه­ ولاء گسترده شود این گروه، نخست به موالی خود، که خودشان موالی بودند و سپس به موالی موالی خودشان، که عرب بودند، منتسب می شدند و بر اینان نیز نام« موالی» اطلاق می­شد.
موالی علی رغم اختلاف شکلِ ولایشان، همگی به ولاء عرب منتسب می­شدند و در شمار قبایل عرب بودند. منظور پیامبر(ص) و علی بن ابی طالب(ع) راجع به سلمان فارسی نیز، وقتی که گفتند:« سلمانُ مِنّا اهل البیت»، همین بوده است[۲۰۰].سعید بن جبیر در پاسخ این سؤالِ ابن عباس که از وی پرسید” تو کیستی؟” گفت: ” از بنی اسد هستم[۲۰۱] ”
از آنچه گفته شد، تاکید راویان و فقیهان را بر این حدیث پیامبر(ص):« مولی القوم منهم[۲۰۲]- مولای قوم از افراد قوم به شمار می ­آید» که بیانگر پیوند اجتماعی است می­توان دریافت و با لحاظ کردن این اندیشه می­توان گفت که نهاد ولاء به عربی کردن منطقه کمک کرد.
اقامت مولا در کنار قبیله و در شهری که مولایش ساکن بود اجباری نبود، یعنی مولی آزاد بود که به هر جا می­خواهد برود و هر جا می­خواهد ساکن شود؛ البته مشروط بر اینکه پیوندی از قبیلِ خدمت- که گاهی جزو شرایط آزاد کردن او یا عقد ولاء بود [۲۰۳]یا پیوندی از قبیل همکاری با مولا به عنوان خزانه دار یا کاتب یا وکیل بر امور کشت و زرع میان او و مولایش، که او را بر اقامت در کنار مولا الزام کند، وجود نداشته باشد[۲۰۴]. این امکان هم وجود داشت که مولا در قبیله ای که قبیله­ی مولایش نیست ساکن شود. همچنین موالی، به­ ویژه موالی مکاتبه و سائبه می­توانستند به سرزمین­های دیگر کوچ و دور از موالی خود زندگی کنند. این امکان هم وجود داشت که مولی در قبیله­ای که قبیله­ مولایش نیست ساکن شود[۲۰۵].
گفته اند که موالی مکاتبه­ی مدینه و مکه به قصد اقامت به بصره و کوفه مهاجرت می­کردند[۲۰۶]. همچنین ذکر کرده اند که موالی به دلیل سکونت در املاک زراعی خود، یا سکونت در املاک زراعی موالی شان و یا به دلیل آنکه از تبار کشاورزانی بوده اند که با عرب ولاء داشتند در روستاها ساکن می­شده اند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...