شاهد این تفسیر همان است که در داستان نوح پیغمبر که شبیه داستان اشراف قریش است آمده در آن جا که قوم نوح به او مى‏گویند: «أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ»: ما به تو ایمان بیاوریم در حالى که افراد بى­سر و پا از تو پیروى کرده‏اند، نوح در جواب مى‏گوید: «وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى‏ رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ»: من چه اطلاعى از اعمال آن­ها دارم؟ حساب اعمال آن­ها بر خدا است اگر بدانید و من نمى‏توانم آن­ها را که اظهار ایمان کرده‏اند از خود برانم.
نتیجه این که وظیفه پیامبر(ص) آن است که هر فردى را که اظهار ایمان کند بدون هیچ­گونه تفاوت و تبعیض از هر قشر و طبقه‏اى که باشد بپذیرد، چه رسد به افراد پاک دل و با ایمانى که جز خدا نمى‏جویند و تنها گناهشان این است که دستشان از مال و ثروت تهى است و آلوده زندگى نکبت‏بار اشراف نیستند.[۶۶۲]
۴-۱-۳-۶) تمسخر:
یکى از راه­هاى تسلط دشمن بر انسان­ها خوار نمودن و تحقیر آنان است، زیرا که هرگاه انسان به خود اعتماد به نفس نداشته باشد و ایمان به خدا در قلبش رسوخ نکرده باشد، دیگران از خلأ حاکم بر وجود او استفاده کرده، افکار خود را به او القا مى‏نمایند و به این وسیله او را مقهور خود مى‏کنند. کفار و مستکبران همیشه از این روش بهره برده انسان­ها را در سطح پایینى از فکر و اندیشه نگهداشته و حتى با انواع وسایل آنان را به نادانى سوق داده ‏اند تا در حالت بى­خبرى و غفلت از واقعیت­ها، ارزش­هاى دروغین را جایگزین ارزش­هاى والاى انسانى نمایند و بر سلطه و پیشوایى ظالمانه خود ادامه دهند و از توان، افکار و دارایى‏هاى مردم به نفع دنیاى خود استفاده نمایند.
دشمنان، افراد پاک­دل و حق­طلب و حقیقت­جو را که با مشاهده­ آثار حقانیّت در دعوت پیامبر اسلام(ص) و محتوای تعلیمات او سر تعظیم فرود آورده­اند، را به سفاهت و نادانی متهم می­ کنند. چنین اتهاماتی بر گروندگان حق و حقیقت شیوه­ منحصر به گذشته نیست؛ بلکه در همه زمان­ها از آن استفاده می­گردد. در طول تاریخ انبیاء کراراً می­بینیم که یکی از حربه­های دشمنان خدا در مقابل آن­ها، استفاده از حربه­ی«سُخریه» بوده است و آیات قرآن کریم مکرّر این موضوع را منعکس کرده است از جمله: «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ‏ وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغامَزُونَ‏ وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ‏ وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ‏»[۶۶۳]: بدکاران (در دنیا) پیوسته به مؤمنان مى‏خندیدند و هنگامى که از کنارشان مى‏گذشتند آنان را با اشاره تمسخر مى‏کردند و چون به سوى خانواده خود بازمى‏گشتند مسرور و خندان بودند و هنگامى که آن­ها را مى‏دیدند مى‏گفتند: این­ها گمراهانند!
مجرمین و بدکاران چون اهل ایمان را به بینند برایشان می­خندند و مسخره می­ کنند و چون گذر کنند به چشم طعن و استهزاء به مؤمنین بنگرند و چون بازگردند به سوى اهل خود با شوخى و مزاح و شادى و بازى به نکوهش مومنین پردازند و زمانى­که مؤمنین را به بینند،گویند: اینان به حقیقت مردم گمراهى هستند. و حال آن­که ما بدکاران را موکل و نگهبان مؤمنین نگردانیدیم، محمّد بن عباس ذیل آیه فوق از ابن عباس روایت کرده چون امیرالمؤمنین (علیه السّلام) از نزدیک منافقین می­گذشت حضرتش را سخریه و استهزاء می­نمودند و می­گفتند: این آن کسى است که محمّد (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) از میان اهل بیت خود او را به ولایت و امامت برگزیده و اختیار کرده. روز قیامت درى میان دوزخ و بهشت باز می­ شود، منافقین مشاهده می­ کنند که امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در بهشت بر سریرى تکیه نموده به آن­ها می­گوید: به جانب من آئید چون می­خواهند به طرف حضرتش بروند آن در بسته شود. به این طریق آن حضرت ایشان را استهزاء می­ کند« فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ عَلَى الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ»؛ پس امروز که روز جزا است اهل ایمان هم به کفار می خندند و استهزاء می کنند و بر تخت هاى عزّت تکیه کرده و دوزخیان را مشاهده می کنند.[۶۶۴]
دانلود پایان نامه
در آیه سی، دوّمین برخورد زشت آن­ها را بیان کرده، مى‏فرماید: «و هنگامى که از کنارشان مى‏گذشتند آن­ها را با اشاره تمسخر مى‏کردند» و با این علامات و اشارات مى‏گویند: این بى‏سر و پاها را ببینید که مقربان درگاه خدا شده‏اند. این آستین پاره‏ها و پا برهنه‏ها را تماشا کنید که مدّعى نزول وحى الهى بر خودشان هستند! و این گروه نادان را بنگرید که مى‏گویند استخوان پوسیده و خاک شده بار دیگر به حیات و زندگى برمى‏گردد و امثال این سخنان زشت و بى‏محتوا.[۶۶۵]
نویسنده­ی تفسیر پرتویی از قرآن، ذیل آیه­ی سی و یک و سی و دو این سوره چنین می­نویسد: این خوشحالى و سرخوشى گویا در مقابل ناخوشى و گرفتگى آن­ها، گاه بر خود و رو به رو شدن با مؤمنین است. براى تبهکارانى که به آلودگى خوى گرفته و در بند تقالید گرفتارند و دید وسیع­ترى ندارند، منطق و عمل و چهره مردان با ایمانى که از خوشی­هاى مألوف روى گردانده و پاى ایمان خود ایستاده و به هر رنجى تن می­ دهند، شگفت‏انگیز و نگران کننده است و بسا اندیشه تردیدآمیزى در ضمیرشان رخ نماید که شاید گفته‏ها و بیم‏ها و وعده‏هاى آن­ها راست آید. ولى این­گونه اندیشه‏هاى متضاد دیر نمى‏پاید و خوى به تقالید و عادات، به زندگى عادیشان می­کشاند و به سوى اهلشان برمی­گرداند، در محیط آرام و مأنوس زندگى با زن و بچه و کسان مانند خود دودلى و نگرانى و اندیشه سود و زیان و مسیر اجتماع و انسان که چهره مردان با ایمان بر فکرشان سایه افکنده بود، از میان می­رود و در اندیشه خود احساس به امنیت و ثبات می­نمایند و مؤمنان را به مسخره می­گیرند و خنده‏هاى مستانه راه مى‏اندازند.
چهره مردان حق و با ایمان و دعوت و رسالت آن­ها به همان اندازه که اشخاص آماده را به سوى تحرّک و تحوّل روحى و خلقى و نوسازى فکرى و خلقى و اجتماعى پیش می­برد، در مجرمین مرتجع اثر عکس دارد و این­ها با روبه رو شدن با دعوت آنان به سکون و تحفّظ و انقلاب معکوس برمی­گردند: وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ: این مجرمین که راهى جز گناه و ستمگرى و ستمکشى در پیش ندارند و به بندهاى عادات و تقالید گمراه کننده گرفتارند، چون مؤمنین را بنگرند که این­گونه عادات و قید و بندهاى ناهنجار را گسیخته و از پرده‏هاى کفر و شرک بیرون آمده‏اند، گویند این گروه گمراهانند![۶۶۶]
۴-۱-۳-۷) اعزام عوامل نفوذی و جاسوسی:
دشمنان زمانی که احساس کردند، که به علل گوناگونی نمی ­توانند به طور مستقیم علیه طرفداران حق و حقیقت وارد عمل گردند در این­جاست که با اعزام عوامل نفوذی و گسیل داشتن جاسوسانی، مبارزه را به گونه ­ای غیر مستقیم شروع می­ کنند. قرآن کریم در این­باره می­فرماید:« لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَهَ وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ‏»[۶۶۷]: اگر آن­ها همراه شما (به سوى میدان جهاد) خارج مى‏شدند، جز اضطراب و تردید، چیزى بر شما نمى‏افزودند و به سرعت در بین شما به فتنه‏انگیزى (و ایجاد تفرقه و نفاق) مى‏پرداختند و در میان شما، افرادى (سست و ضعیف) هستند که به سخنان آن­ها کاملًا گوش فرا مى‏دهند(یا جاسوس)[۶۶۸] و خداوند، ظالمان را مى‏شناسد.
در شأن نزول این آیه نوشته­اند: درباره منافقان نازل شده است، جریان چنین است: زمانى که حضرت رسالت، پنهانى براى جنگ تبوک از مدینه خارج شدند در محلى به نام «ثنیه الوداع» فرود آمدند و عبد اللّه بن ابىّ با دوستان خود در «ذى حده» که پائین‏تر از «ثنیه الوداع» است منزل گزیدند، این دو مکان فاصله زیادى با یکدیگر نداشت. هنگامى که پیغمبر اکرم از آن­جا به سوى تبوک روان شدند، عبد اللّه ابن ابى با دیگر منافقان که اهل شک بودند، از آن­جا تخلف کردند و به مدینه بازگشتند. پس اللّه تعالى براى این­که فرستاده خود را تسلى دهد و او را در سختی­ها امر به صبر کند، آیه «لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا» را فرو فرستاد.[۶۶۹]
در این آیه خداوند به مسلمانان هشدار می­دهد که، مراقب باشید «افراد ضعیف الایمانى در گوشه و کنار جمعیّت شما وجود دارند که زود تحت تأثیر سخنان این گروه منافق قرار مى‏گیرند» (وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ). و یا این­که در میان شما افرادى هستند که براى منافقان جاسوسى مى‏کنند. بنابراین وظیفه مسلمانان قوى الایمان آن است که مراقب این گروه ضعیف یا جاسوس باشند.[۶۷۰]
صاحب تفسیر نسفی « سمّاعون» را به معنیِ جاسوس گرفته است و می­نویسد:«وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ‏
یعنی در میان شما جاسوسان ایشانند».[۶۷۱]
۴-۱-۳-۸) تضعیف روحیه مسلمانان:
دشمنان برای تضعیف روحیّه­ی مسلمانان، از هیچ تلاش و کوششی دریغ نمی­کنند. برنامه­هایی از قبیل پخش شایعات، ایجاد جوّ رعب و وحشت و وسوسه­ها و القائات شیطانی، همگی در راستای اجرای این توطئه می­باشند. قرآن کریم در این­باره می­فرماید: «الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ‏»[۶۷۲]: این­ها کسانى بودند که (بعضى از) مردم، به آنان گفتند: «مردم [لشکر دشمن‏] براى (حمله به) شما اجتماع کرده‏اند از آن­ها بترسید!» اما این سخن، بر ایمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را کافى است و او بهترین حامى ماست.»
طباطبایی ذیل این آیه می­نویسد: کلمه « ناس» به معناى افرادى از انسان است، اما نه از هر جهت، بلکه به این جهت افرادى از انسان را ناس مى‏گویند که از یکدیگر متمایز نیستند، (و گوینده کارى به تمایز و خصوصیات افراد ندارد) و در آیه شریفه کلمه ناس دو بار آمده که ناس اول غیر ناس دوم است، منظور از ناس اول منافقین و منظور از ناس دوم دشمنان است، منافقین که از یارى اسلام مضایقه کردند به منظور این­که مسلمانان را هم از رفتن به جنگ باز بدارند و سست کنند، به ایشان گفتند: ناس یعنى مشرکین جمعیت بسیارى براى جنگ با شما جمع کرده‏اند، معلوم مى‏شود ناس دوم مشرکین و ناس اول أیادى و جاسوسانى هستند که مشرکین در بین مؤمنین داشتند و از ظاهر آیه برمى‏آید که این جاسوسان عده‏اى بوده‏اند، نه یک نفر و همین آیه مؤید آن است که آیات شریفه مورد بحث درباره داستانى نازل شده که بعد از پایان جنگ احد پیش آمد، که رسول خدا (ص) با بقیه اصحابش، مشرکین را تعقیب کرد.[۶۷۳]
نویسنده تفسیر آسان می­نویسد: منظور از کلمه «النَّاسُ»، چنان­که امام محمّد باقر و امام جعفر صادق (علیهما السّلام) فرموده‏اند: نعیم بن مسعود اشجعى است و بنا به قولى: همان سوارانى می­باشد که ابو سفیان به وسیله آنان براى رسول خدا پیغام داد و آن حضرت را تهدید نمود و مقصود از جمله «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ» که ترجمه شد بنا بر قول اکثر مفسرین: ابو سفیان و یارانش می­باشد. یعنى اى مسلمین! از ابو سفیان بترسید.[۶۷۴]
۴-۱-۳-۹) تبلیغات سوء:
دشمنان عصر رسالت از این حربه بسان رجال سیاست امروز بهره می­گرفتند و در سایه­ی اثرپذیری گروهی می­توانستند روحیّه­ها را سست کنند و از این طریق توازن قدرت اسلام و شرک را در منطقه حفظ نمایند. بنابراین این شیوه، از شیوه ­ها و روش­های متداول در دوره­ها و اعصار مختلف است. قرآن کریم در این­باره می­فرماید:«لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَهِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فِیها إِلَّا قَلِیلًا»[۶۷۵]: اگر منافقان و بیماردلان و آن­ها که اخبار دروغ و شایعات بى‏اساس در مدینه پخش مى­کنند دست از کار خود برندارند، تو را بر ضدّ آنان مى‏شورانیم، سپس جز مدّت کوتاهى نمى‏توانند در کنار تو در این شهر بمانند! «مرجفون»: کسانى بودند که در مدینه براى مضطرب کردن دل­هاى مسلمانان خبرهاى دروغ پخش مى‏کردند و مخصوصاً درباره سریّه‏هاى پیغمبر(صلّى اللَّه علیه و آله) جنگ­هایى که خود حضرت در آن حضور نداشت، به دروغ مى‏گفتند مسلمانان فرار کردند و کشته شدند. و اصل مرجف از ماده رجفه است که به معناى زلزله و جنبش است. و چون خبر دروغ خبر غیر ثابت و متزلزل است، آن­را رجفه گویند. و مقصود از آیه شریفه این است که اگر منافقان از دشمنى و نیرنگشان و تبه­کاران از اذیّت زنان و دروغگویان از ساختن و به هم بافتن خبرهاى بد دست بر ندارند، بى‏تردید ما تو را به دشمنى با آن­ها بر مى‏انگیزیم و ناگزیر مى‏شوند که از مدینه جلاى وطن کنند. سپس پیش تو در مدینه نمى‏مانند مگر زمان اندکى. و همین معنا به طریق مجاز اغراء نامیده شده است. و اغراء به معناى: تهییج و تحریک مردم به دشمنى با یکدیگر است و از این طریق باعث ایجاد تبلیغات سوء در بین مسلمانان می­شدند.[۶۷۶]
گروهى از دشمنان هستند که پیوسته در صددند که در اثر نشر اخبار کاذبه مسلمانان را به وحشت افکنده، فتنه القاء نموده، اجتماعات اسلامى را متفرق نمایند و به کفر بازگردانیده و نظام آنان را مختل نمایند.
آیه سوگند یاد نمود چنان­چه این چند حزب اهل نفاق و مخالف از فتنه­انگیزى در جامعه مسلمانان خوددارى ننمایند، هرآینه پروردگار و رسول گرامى مسلمانان را بر آن­ها مسلط خواهد فرمود، در آن هنگام نتوانند در جامعه مسلمانان توقف نموده، زیست و معاشرت نمایند، جزء اندک زمانى که دستور قتل آنان صادر و به موقع اجراء گذارده شود.[۶۷۷]
هم­چنین قرآن کریم در آیه­ی دیگری این موضوع را این چنین بیان می­فرماید:« وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ‏ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلَّا قَلِیلا»[۶۷۸]: و هنگامى که خبرى از پیروزى یا شکست به آن­ها برسد، (بدون تحقیق) آن را شایع مى‏سازند در حالى که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان- که قدرت تشخیص کافى دارند- بازگردانند، از ریشه‏هاى مسائل آگاه خواهند شد. و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز عدّه کمى، همگى از شیطان پیروى مى‏کردید (و گمراه مى‏شدید).
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ: مرجع ضمیر جمع ممکن است منافقین باشند یا مؤمنین ضعیف الایمان سست عنصر زود باور که به مجرد شنیدن یک خبرى و پیش آمد امرى منتشر و اذاعه می­ کنند یا از روى عناد یا ضعف ایمان بین مسلمین.
مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ: من بیانیه، که آن امر یا موجب امن و اطمینان مسلمانان می­ شود و به خواب امن می­روند و غافل­گیر دشمن می­شوند یا موجب خوف آن­ها می­ شود و جرأت و شهامت و شجاعت خود را از دست می­ دهند. أَذاعُوا بین المسلمین: افشاء می­ کنند«وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ» یعنى باید حقیقت امر را از پیغمبر(صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) سؤال کرد چون از جانب حق به او وحى می­رسد و حاق مطالب را بیان می­فرماید.[۶۷۹]
۴-۱-۳-۱۰) تهدیدها و جنگ­ها:
هنگامی که دشمنان با مبارزات منفیِ خود به آمالشان نرسیدند، نخست دست به یک سلسله«مانورها» و«تهدیدها» می­زنند در صورت عدم موفقیّت از نمایش قدرت، عزم خود را محکم نموده و با تمامی قوا و امکانات موجود خود، پیکاری سخت و گسترده را علیه طرفداران حق آغاز می­ کنند و در صددند با این نبرد از ملّت اسلام جزء نامی در تاریخ، چیز دیگری باقی نگذارد. قرآن کریم در این باره می­فرماید:«… قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ‏»[۶۸۰]: گفت: به زودى پسرانشان را مى‏کشیم و دخترانشان را زنده نگه مى‏داریم (تا به ما خدمت کنند) و ما بر آن­ها کاملاً مسلّطیم!»
«قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ»این جمله وعده‏اى است که فرعون به کرسى‏نشینان خود داده و آنان را به این معنا دل خوش کرده که به زودى همان سخت‏گیری­ها و عذابى که درباره بنى اسرائیل داشت از سر مى‏گیرد، پسران آنان را مى‏کشد و دخترانشان را براى کلفتى و خدمت گزارى قبطیان زنده مى‏گذارد و در آخر هم براى فرو نشاندن خشم و از بین بردن اضطراب درونى آنان اضافه کرده است که: ما مسلط و قاهر بر ایشانیم.[۶۸۱]نکته مهم این­که فرعون در این­جا دست به یک مبارزه ریشه‏دار و عمیق مى‏زند و تصمیم بر کارى مى‏گیرد که در آینده به کلى قدرت بنى اسرائیل را درهم بشکند و آن این که مردان جنگى و مبارز را با کشتن فرزندان بنى اسرائیل ریشه کن سازد و تنها زنان و دختران را براى کنیزى و خدمتکارى باقى بگذارد و این آئین هر استعمار نو و کهنه‏اى است، که افراد مثبت و فعال را از میان برمى‏دارند و یا روح مردانگى و شهامت را با وسائل گوناگون در آن­ها مى‏کشند و افراد غیر فعال را زنده نگه مى‏دارند.
البته این احتمال نیز هست که فرعون مى‏خواسته است این سخن به گوش بنى اسرائیل برسد و از دو جهت روحیه آن­ها درهم شکسته شود، یکى از نظر کشته شدن پسران و مردان آینده و دیگرى از نظر این که نوامیسشان به چنگال دشمن خواهد افتاد و در هر حال با جمله إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ مى‏خواهد وحشت و اضطراب را از دل پیروان خود بردارد و به آن­ها اطلاع دهد که کاملاً بر اوضاع مسلط است!
در این­جا سؤالى پیش مى‏آید و آن این­که چرا فرعون تصمیم بر قتل موسى نگرفت و تنها نقشه نابود کردن فرزندان بنى اسرائیل را کشید؟!
در پاسخ باید چنین گفت که: از آیات سوره مؤمن به خوبى استفاده مى‏شود که فرعون درآغاز، تصمیم بر قتل موسى داشت ولى اندرزهاى توأم با تهدید مؤمن آل فرعون و این­که اقدام به قتل موسى ممکن است، خطرناک واقع شود و او به راستى از طرف خدا باشد و آن­چه را از مجازات­هاى الهى مى‏گوید، انجام پذیرد، به قدر کافى در فکر و روح فرعون اثر گذاشت.
به علاوه بعد از جریان پیروزى موسى(ع) بر ساحران، این خبر در همه­جا منعکس گردید و در مورد طرفدارى و مخالفت با موسى(ع) در میان مردم مصر اختلاف افتاد، شاید فرعون از این بیم داشت که اگر بخواهد تصمیم حادى بر ضد موسى (ع) بگیرد با واکنش شدیدى که از طرف مردمى که تحت تأثیر او واقع شده‏اند روبه رو گردد، به این جهات از تصمیم بر قتل موسى (ع) منصرف گردید.
خداوند می­فرماید: از تهدیدها و حملات دشمن نهراسید و از میدان بیرون نروید (وَ اصْبِرُوا) و براى تأکید مطلب و ذکر دلیل، به آن­ها گوشزد مى‏کند که: سراسر زمین از آن خدا است و مالک و فرمانرواى مطلق او است و به هر کس از بندگانش بخواهد آن را منتقل مى‏سازد:إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ؛ و آخرین شرط این است که تقوا را پیشه کنید، زیرا” عاقبت پیروزمندانه از آن پرهیزکاران است” (وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ) این سه شرط که یکى از آن­ها در زمینه عقیده (استعانت جستن از خدا) و دیگرى در زمینه اخلاق (صبر و استقامت) و دیگرى در زمینه عمل (تقوى و پرهیزکارى) تنها شرط پیروزى قوم بنى اسرائیل به دشمن نبود، بلکه هر قوم و ملتى بخواهند بر دشمنانشان پیروز شوند، بدون داشتن این برنامه سه ماده‏اى امکان ندارد، افراد بى‏ایمان و مردم سست و ترسو و ملت­هاى آلوده و تبهکار، اگر هم پیروز گردند، موقتى و ناپایدار خواهد بود.[۶۸۲]دشمنان شگرد­ها وشیوه­های دیگری نیز درمبارزه­ی با پیروان مکتب توحیدی دارند که به دلیل اجتناب از طولانی شدن بحث، بدون توضیح فقط به آن­ها اشاره می­کنیم: تهمت­های ناروا[۶۸۳]، ترویج فرهنگ استعماری[۶۸۴]و…
بخش دوّم:
۴-۲) شیوه ­های مبارزه با دشمنان از دیدگاه قرآن کریم:
هنر قرآن، این کتاب هدایت و سعادت، افزون بر معرفی دشمن و شیوه ­های او شناساندن راه مقابله با آن نیز می­باشد بنابراین قرآن کریم، پس از آشنایی با صفات و شیوه ­های دشمنی دشمنان و آثار شوم پیروی از آن­ها، راه مقابله با آن­ها را نیز بیان می­فرماید. لذا قرآن براى مقابله با نقشه‏هاى دشمنانِ اسلام و مسلمانان، راهکارهایى را ارائه نموده است از آن­جا که قرآن کریم ما را به استوارترین راه ­ها هدایت مى‏کند، قطعاً شیوه‏هایى را که براى مبارزه با دشمنان معرفى مى‏کند از استحکام و تأثیر لازم برخوردار است.
قرآن کریم در مقابله با هر کدام از دشمنان، شیوه و روش مخصوص به آن دشمن را به ما می­آموزد به عبارت روشن­تر راه مقابله با شیطان، نفس، کفار و.. به صورت جداگانه به مسلمانان می­آموزد و هم چنین، در مقابل هر روش دشمن، راه مقابله­ای قرار می­دهد به­ طور مثال براى مقابله با دین‏زدایى و گسترش فساد و ایجاد گمراهى در بین مسلمانان، تقویت بصیرت و صبر و تقوى، این سلاح دفاعى بسیار مناسب را به ما معرفی می­نماید و یا در مقابل اختلاف‏افکنى تحریف و تبلیغ دشمنان، اتحاد و همبستگى مسلمانان و مبارزه فرهنگى به وسیله آموزه‏هاى قرآنى را، بهترین حربه معرفی می­نماید. ما در این بخش، از آن­جایی که بحثِ «شیوه ­های مبارزه با دشمنان از دیدگاه قرآن»، موضوعی وسیع است و قابلیت انجام تحقیق و بررسی جداگانه را دارد لذا تنها به برخی از این شیوه ­ها و روش­ها پرداخته و پیشنهاد می­ شود این موضوع در پروژه دیگری انجام گرفته و به ابعاد مختلف آن پرداخته شود.
۴-۲-۱) شیوه و روش قرآن کریم در مقابله با شیطان:
۴-۲-۱-۱) ایمان وتوکل:
اولین شیوه را که قرآن کریم در مبارزه با شیطان معرفی می­ کند، ایمان و توکل می­باشد. قرآن می­فرماید: « إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ َ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ‏»[۶۸۵]: زیرا که او، بر کسانى که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل مى‏کنند، تسلّطى ندارد. تسلّط او تنها بر کسانى است که او را به سرپرستى خود برگزیده‏اند و آن­ها که نسبت به او [خدا] شرک مى‏ورزند (و فرمان شیطان را به جاى فرمان خدا، گردن مى‏نهند).
در این آیه به این نکته اشاره شده است که: مسلماً شیطان توان جذب همه افراد را ندارد که بخواهد از روى جبر آن­ها را گمراه نماید، بلکه این افراد بى ایمان و دنیاطلب و غافل از آخرت هستند که خود را در اختیار شیطان قرار مى­دهند و او را به عنوان ولىّ اتخاذ کرده، اوامرش را امتثال مى­نمایند. خداى متعال این نکته را چنین مى­فرماید: « انّا جعلنا الشیاطین اولیاء للذین لا یؤمنون»[۶۸۶]. بنابراین شیطان با همه امکاناتى که براى اغواگرى دارد، نسبت به بندگان مخلص الهى قدرت اضلال و اغواگرى ندارد، همان­گونه که خود نیز به این حقیقت اعتراف دارد: «قالَ فبعزّتک لاغویّنهم اجمعین الاّ عبادک منهم المخلصین»[۶۸۷]
مخلصین هم کسانى هستند که پس از آن­که خودشان را براى خدا خالص کردند، خدا هم آن­ها را براى خود خالص کرد، به­طورى که غیر خدا در قلبشان جاى ندارد. پس در هیچ لحظه اى مشغول به غیرخدا نیستند و هیچ­گاه از غیر خدا اطاعت نمى­کنند. و لذا، تسویلات شیطانى یا هواهاى نفسانى و… کوچکترین نفوذى در آن ها ندارند.[۶۸۸]
محدوده هستى شیطان هرگز مقام شامخ انسان کامل را در برنمى­گیرد و به حریم بندگان مخلص راهى ندارد. اگر شیطان بخواهد انسانى را فریب دهد، از راه اندیشه و افکار فریب مى­دهد، اما به مقام فکرى و عملى انسان کامل و بندگان مخلص راه ندارد تا بتواند آن­ها را وسوسه کند، بلکه شیطان در وهم و خیال راه دارد و نه در محدوده عقل محض. در انسان­هاى دیگر که شیطان رخنه مى­کند، براى این است که عقل آن­ها مشوب به وهم و خیال است، ولى انسان کامل وهم و خیال را در برابر عقل کامل خود خاضع کرده است. قواى درونى انسان کامل مأموم قوّه عاقله است و لذا شیطان نمى­تواند در عقل عملى انسان کامل از طریق امید و محبت و گرایش راه پیدا کند و یا در عقل نظرى او از راه اندیشه و علم راه بیابد زیرا مرحله عالى نفوذ شیطان وهم و خیال است و از آن بالاتر نمى رود. شیطان از تجرّد تام عقلى برخوردار نیست; چنان­که در بخش عملى از محدوده شهوت و غضب نمى­گذرد و به مرحله اخلاص، ایثار، تولّى و تبرّى راه نمى­یابد. شیطان موجودى است مادى و داراى تجرّد برزخى و مثالى و راهى به نشانه عقل محض ندارد؛ بله او به عالم مثال راه پیدا مى­کند. پس در مقام انسان کامل راه ندارد؛ زیرا نه مانند انسان کامل بى­واسطه از اسما و حقایق باخبر است و نه مانند فرشتگان باواسطه خبر دارد. او لایق هیچ یک از این دو مرحله نیست و لذا گرفتار دو امر مى­شود: یکى جهل به مقام انسان کامل و دیگرى استبکار که منشأ این استکبار هم وهم و خیال است؛ زیرا که عقل هرگز انسان را به کبر دعوت نمى­کند. وهم است که مقام­هاى دروغینى را راست مى­پندارد و انسان را فریب مى­دهد. و این­که گفته شد شیطان قادر به نفوذ و وسوسه انسان­هاى کامل نیست، نباید خیال کرد که پس دوست آن­هاست یا نسبت به آن­ها بى­اعتناست، بلکه دشمن آن­هاست و همواره سعى مى­کند که اگر نمى­تواند مستقیماً در خود آن­ها راه پیدا کند، در خواسته ­ها و برنامه­ ها و در اجراى طرح­هاى آن­ها رخنه کند و نگذارد که خواسته­هایشان محقّق شود.[۶۸۹]
۴-۲-۱-۲) ترک معصیت:
دومین شیوه مبارزه با شیطان، ترک معصیت می باشد. قرآن کریم در این باره می فرماید: «هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِین تَنَزَّلُ عَلى‏ کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ»[۶۹۰]:آیا به شما خبر دهم که شیاطین بر چه کسى نازل مى‏شوند؟!آنها بر هر دروغگوى گنهکار نازل مى‏گردند.
شیطان وجودى است ویران­گر و موذى و مخرب و القائات او در مسیر فساد و تخریب است و مشتریان او دروغگویان گنهکارند.
خداوند در این آیه می­فرماید: آیا شما را خبر دهم که شیطان­ها بر چه کسى نازل مى‏شوند؟ آن­ها بر هر دروغگوى فاجرى که معصیت­کار است، یعنى کاهنان، نازل مى‏شوند. مقاتل گوید: یعنى بر طلیحه و مسیلمه نازل مى‏شوند.
شیطان­ها آن­چه را شنیده‏اند به کاهنان و دروغگویان القاء می­ کنند و بسیارى از دروغ­ها را با شنیده‏هاى خود درمى‏آمیزند و به آن­ها وحى می­ کنند. بیشتر شیطان­ها و به قولى بیشتر کاهنان دروغگویانند.[۶۹۱]
در این آیه بیان شده است که شیطان با افراد دروغ گو و گنهکار سر و کار دارد بنابراین یکی از راه ­ها و روش­های مبارزه با شیطان ترک گناه و معصیت است. به عبارت بهتر، از اهداف و روش­های شیطان فریب دادن انسان و وسوسه نمودن انسان تا این­که گناه انجام دهد بنابراین انسان باید تمام تلاش خود را به کار گیرد تا فریب نخورد و گناه و معصیّت نکند از این رو از مهم­ترین شیوه ­های مبارزه با شیطان است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...